Friday, October 26, 2007
چهار سال پیش درست من همین جایی وایستاده بودم که الان هستم. خونه مادرم. چهار سال پیش من یک دختر بچه ۱۸ ساله عصبانی بودم که سالها بود پدرش و ندیده بود و از هجم زیاد خشم گاهی نفس نمیتونست بکشه . دختر بچه ای با موهای دراز سیاه . تو این چهار سال ٫ چهار بار رشته عوض کردم از تاتر به ادبیات و از ادبیات به مشاوره اعتیاد و از مشاوره اعتیاد به روان شناسی و هنوز دانشجوام . یک دفعه تمام زندگیم تو آتیش سوخت. یک بار بسرم زد و موهام شدیدا کوتاه کردم. پدرم و پیدا کردم. مثل خر کار کردم. کلی کلاس رفتم . دوبار هم ایران رفتم . چندین بار فکر کردم که عاشق شدم . یک بار هم عاشق شدم و تا پای سفره عقد رفتم. تو این چهار سال تنها زندگی کردم. با پارتنرم هم زندگی کردم. آشپزی یادگرفتم. کمی هم حتی توالت شوری . من حتی یک مکانیک پیدا کردم. امروز درست همون جایی ایستاده ام که چهار سال پیش بودم اما هرچی فکر میکنم یادم نمیاد که اون دختر عصبانی با موهای دراز رو کجای این چهار سال جا گذاشتم و این زن توی آینه کی شکل گرفت.