Sunday, February 24, 2008
باید فرار کرد. تو یک شب بارونی شاید یا حتی یک بعد از ظهر آفتابی . باید رفت بی خداحافظی بی قهر . باید از این خونه از این شهر از این آدما دور شد. باید رفت کوبا شاید مرزها بسته شد و با خیال راحت سالهای پشت مرزهای بسته موند بی وسوسه ای برای برگشتن پیش آدمهایی که کرکس وار منتظر نشستن تا جا بزنی که بیفتی . باید رفت ایران شاید گیر کرد شاید بر نگشت . باید از این آدمها دور شد خیلی دور اونقدر که ندونن کجایی ٫ اونقدر که ندونند زنده ای. باید فرار کرد. اگر بمونی وای اگر بمونی هیچیت باقی نمی مونه . اصلا مهم نیست کجا یا چه جوری که هرکسی بهتر از اینهاست و هر جایی بهتر از اینجا . باید رفت باید بی خبر رفت.