Sunday, March 9, 2008

بیست و هفت ساله شدی . بی صدا ٫ بی ما . قرار بود که بیست و هفت ساله که شدی من قانعت کنم که وقت کچل شدنه . بیست و هفت ساله شدی ٫ و از اون پسرک بیست و یک ساله ای که گردنبند لاجورد رو تو مشت من گذاشت هیچ چیزی باقی نمونده . بیست و هفت سالگیت مبارک .