Sunday, March 30, 2008

حرفی نمیزنم . بروی خودم هم نمیارم . میگه فلان بلوز رو بپوش میپوشم . میگه فلان ساعت بیا فلان جا .میرم. نه بروی خودم میارم که میفهمم چرا اینجوری به پر و پام میپیچه . نه حرفی از کسی میزنم . وقتی هم میشونتم که یادم بندازه سنم داره میره بالا و این وضع نمیشه باز هم لبخند میزنم . شهرزاد سر خودش و میکوبه دیوار که چیزی بگو دادی بکش حرفی بزن که بس کنه اما من همچنان لبخند میزنم . دلیلی نداره که دل عزیزترینم و بشکنم . فقط میدونی کجای قضیه رو نمیفهمم . اینکه این ادم تو رو دیده بود . من رو با تو هم دیده بود . چه جوری میتونه از من بخواد که جذب کسی بشم یا به جوکهای بی میزه کسی بخندم که من رو با یخچال مقایسه میکنه /؟