آیا میترسید اورا از دست دهید و در شهر در بین رجاله ها در به در به دنبال عشق بگردید؟ پیکر فرهاد صفحه 119
از دست دادم. گشتم . نیافتم
Tuesday, April 29, 2008
کم رنگ شدی . اونقدر که دیگه خوابت و نبینم که هر از گاهی بغضی نکنم . نمیدونم از شلوغی این روزهاست یا که گرد زمان نشسته روی شونه هات . هنوز هم صحبتت هست . اما انگار دور شدی و اسمت خیلی کمتر به درد وسله تو ذهن من . این روزها خودم رو برای گناه تو سرزنش نمیکنم و بعد از گذشت این همه ماه قدم بزرگیه . داره کم کم دوسال میشه . هوا هم بوی تابستون گرفته و تو این گرما فقط صدای خنده های من به سیاهی این ماجراست که نبودنت رو کم رنگ میکنه . راستش باید اعتراف کنم که برای اولین بار از نبودنت واز این تنهایی شایدم .
Saturday, April 26, 2008
من اینجا نشستم . مهربابا از توی عکس خیره شده بهم . و من به این فکر میکنم که عمرا اگر امیدی داشته باشه به من . به این منی که گم شده تو مصنوعی بودن من بودنش . به این منی که داره سقوط خودش و با خونسردی تمام نگاه میکنه . شاید باید جای عکس رو عوض کنم . این عکس مال کیه ؟ شاید قبل از این که روضه سکوت بگیره .
Wednesday, April 16, 2008
Monday, April 14, 2008
اولی فارسی رو با لهجه غلیظ حرف میزنه انگلیسیش هم اونقدر خوب نیست . از من کوچیکتره مدرسه هم نمیره . عوض تمام اینها دوتا چشم آبی درشت داره و دستهای کشیده . هیچ چیز مشترکی نداریم ولی با اینحال مدام زنگ میزنه یا تکست میزنه . و باید اعتراف کنم که من این توجه رو دوست دارم . حتی با اینکه این توجه گاهی خیلی جنسیه.
دومی. هنرمنده ٫ سالهاست که همدیگر و میشناسیم دورا دور . قشنگ حرف میزنه و میشه ساعتها باهاش خندید. هیچ چیزی بینمون نیست ولی هربار که به رسم سلام و احوال پرسی بغلش میکنم یک چیزی جرقه میزنه به دوستی گفته بود که براش جذابم گویا ولی قدمی بر نمیداره و حتی یک چهارم توجه اولی رو هم بهم نمیده .
با این حال من هنوز هم حوصله ام شدیدا سر رفته .
دومی. هنرمنده ٫ سالهاست که همدیگر و میشناسیم دورا دور . قشنگ حرف میزنه و میشه ساعتها باهاش خندید. هیچ چیزی بینمون نیست ولی هربار که به رسم سلام و احوال پرسی بغلش میکنم یک چیزی جرقه میزنه به دوستی گفته بود که براش جذابم گویا ولی قدمی بر نمیداره و حتی یک چهارم توجه اولی رو هم بهم نمیده .
با این حال من هنوز هم حوصله ام شدیدا سر رفته .
Subscribe to:
Posts (Atom)