Sunday, May 4, 2008

توی راه گفت که مدتی درگیر مذهب بوده . قبل از اینکه شات اول تکیلا رو توی بار بزنیم از عشقش به کسی گفت که هم خونه و هم سنگر و هم عقیده ای تو بده . شات دوم رو قبل از اینکه بره بالا گفت : هیچوقت نفهمیدم چرا نشد شاید فهمیده بود که عوض میشم . بعد با چشمهایی که دودو میزد به من گفت : راستی زن گرفت؟ فقط گفتم آره بی اینکه توضیح بدم چندین شب کنار زن توی دعاهای کمیل پنجشبنه شبها به انتظار تو نشستم . شات سوم رو که زدیم پرسید تو چرا بهت نمیاد مذهبی باشی ؟ گفتم دوسش داشتم . گفت تو هم کافی نبودی؟ من نگفتم که تو به اندازه کافی مرد نبودی فقط استکان تکیلا رو تا ته بالا رفتم .