Sunday, November 30, 2008

یکی از ۶ تا خاله میگه که ته فالت حلقه افتاده . همون لحظه دخترک تکست میزنه که فکر میکنه که عاشق شده . من بی دلیل میخندم یکی دیگه از خاله ها از توی آشپزخونه داد میکشه که بی خود یعنی چی حلقه افتاده هنوز زوده . از روی مبل جواب میدم که چقدر دل شماها خوشه بزارین ما یکی رو پیدا کنیم که باهاش دوتا قهوه بخوریم بعد راجب بعدش صحبت میکنیم. پسر خاله بزرگه با دختر خاله کوچیکه لاس میزنه و واسه هم عشوه میان منم جلو خودم و میگیرم که داد نکشم فلان فلان شده پس دوست دخترت هویجه؟ مادر پسرخاله یعنی خاله بزرگه هم میخواد مثلا کسی چیزی نگه چون همه میدونن .  مرد این وسط تکست میزنه که فیلم چی ببینم؟ توی دلم هیچی تکون نمیخوره ولی جواب میدم. دخترک تکست میزنه که چی کار کنم ؟ تو دلم میگم که ببین کی از کی میپرسه ولی از اونجایی که آدم باید جبران گناه کنه با کار درست تمام شب عقل نداشته رو میریزم توی کاسه که چه کنیم؟ ولی حرفی نمیزنم که خوب چرا یارو جلو نمیاد؟ بعضی از حرفها گفتن نداره خاله ها سر به سر هم دیگه میزارن دخترخاله ها تلفن بدست گم میشن تو تاریکی حیاط منم روی پله ها جواب تکست مسیج هام و میدم مرد سر به سرم میزاره واسه فیلمهایی که میگم ببین . دلم میخواد که دخترک به یارو برسه ...... 

Tuesday, November 25, 2008

سر کلاس نمیتونم بشینم چون دختر بغل دستیم از توی کیفش یک تکه نون در آورده و بوی نون حال من و بد میکنه . تمام صبح از دست شویی بیرون نمیتونم بیام بخاطر بوی اسپری که باهاش میز رو پاک کرده بودم . غذا درست میکنم بدون اینکه دست بزنم تمامش و میریزم دور و ظرفهاش و میشورم تا بوش بره . چندین روز پشت سر هم فقط شیر سویا میخورم که بویی نداره . دستهام و روی دلم میگیرم و با دیدن هر دختر بچه ای با موهای بافته شده و پیراهن صورتی گریه میکنم . نیلوفر تهدیدم میکنه که اگر بی خیال حامله شدن نشم ممکنه که یا بزنه به سرم یا سرطان بگیرم (‌ربطش رو من هم نمیفهمم ‌)‌. خارج از این داستان بو و معده دردی که قطع نمیشه زندگی همه چیش خوبه کم پیش میاد که بارون بیاد منم بغض داشته باشم ولی ته ته دلم یک خوشحالی قل بخوره خوشحالی که هیچ ربطی به شرایط بیرون نداره . . حالا اینکه دقیقا چیش خوبه وقتی نمیشه یک لیوان آب خورد و من هم نمیدونم ولی میدونم که راضیم . 
نه من جدا به خودم مفتخرم . دوتا مقاله سه تا آلبوم عکس ۱۱۴ صفحه کتاب تمام شد تو کمتر از ۴۸ ساعت . ولی جدا دیگه هوا به مغزم نمیرسه .

Sunday, November 23, 2008

واقعیتها عوض میشن با مرور زمان . من ذهنم خسته است تمام روز جلو کامپیوتر بودم یا توی کتاب . خونه سرده . شمعها رو خاموش میکنم زیر چایی رو هم . 

Saturday, November 22, 2008

دیشب که گفت میخواد بیاد سکوت من از سر بی رحمی نبود که هنوز بعد این همه مدت این دل کم رسوا نیست . سکوتم از سر ترس هم نبود ترس شکستن . دوباره . از سر این بود که این داستانها قراره بی درد باشه یا حداقل کم دردتر از این حرفها . که تو تاریکی شب سخته چسبیدن به منطق و عقل . شاید فرصتی دیگر وقتی که هوا روشن باشه .
A mountain of unsorted wash
could not fill 
the empty side of the bed     ( Sorting Laundry/ Ritchie) 

Tuesday, November 18, 2008

ساعت ۱۱ صبح :
خواب مونده ام و یک ساعت دنبال جا پارک گشتم نرسیدم که وقت دکتر بگیرم کلاسم هم دیر شده .
زنهای افغان . جنبش فمنیستی . رییس جمهور آرژانتین . جنبش فمینیستی روی اینترنت و تاثیرش

ساعت ۱۲:۳۰
یهودیت . سوفیا /صوفیسم/کابالا. همسر ابراهیم . تاثیر الهه پرستی روی کلیمیت . سرزمین لوانت . 
مخم داغ کرده خسته شدم تازه اول روزهم هست یعنی در واقع دوتا کلاس دیگه هم مونده . 

ساعت ۴:۰۰
ایران / شیعه / امام حسن/امام حسین/حضرت زیب/ کربلا / افریقای جنوبی/ جنگ تو افریقای جنوبی / 
ساعت ۵:۳۰
همچنان :‌اسلام/ مسیحیت / افریقای جنوبی ادامه دارد

ساعت ۷:۰۰ 
میخوام برم خونه . خسته ام و هنوز سه ساعت دیگه مونده یک سخنرانی ۲ ساعته و یک ساعت کلاس 
استاد دانشگاه سانتاباربارا تو رشته تاریخ / سفرش به افغانستان/ عروسی های افغان/ حامد کارزای ./روشنک واکار/ زنهای خسته / تاثیر روسیه یا پاکستان یا ایران / طالبان /
حرف حرف حرف با استاد عزیز برم حوزه یا نه؟ برم سانتاباربارا یا نه؟ کلاس ترکی استانبولی قبل از اینکه بخوام کاغذهام و بفرستم واسه دکترا
ساعت ۸:۳۰
زنان در جوامع اسلامی / ترکیه /ایران /مصر / رضا خان ./ آتا ترک / چند همسری /



هنوز دانشگاهم تا حداقل دو ساعت دیگه . راستی چرا گفتن که مذهب از سیاست جدا نیست حرف بی خودی بوده ها . خوابم میاد . از اینجا که برم خونه احتمالا شدیدا سرده چون فکر میکنم که یادم رفته پنجره رو ببندم . به این استاد عزیز میگم برم حوزه ؟ میگه میخوای تحیقیق کنی خیلی فکر خوبیه میگم تحقیق چیه میخوام برم واسه خودم . اول یک نگاهی میکنه میگه خوب خودت میدونی حتما خوبه . . فکر کنم باید غذا بگیرم احتمالا چیزی ندارم به جز نون پنیر . فردا هم نمیرسم برم خرید احتمالا تا یک شنبه همین بساط و دارم. الدوز عروسک سخنگو یادتونه؟ خوب آخرش حرف زد شاید دیوارهای منم حرف بزنند ولی شهرزاد راست میگه اگه به حرف افتادنه اول ماشینهامون شروع میکنند به حرف زدن. آقا صبحها صندلی پلاستیکیشو میزاره توی حیاط جلو میشینه زیر آفتاب  بهش سلام هم میکنی نمیشنوه . نمیفهمم مهرجویی اومده اینجا کلی هم از خود راضی بعد از سنتوری چه جوری روش میشه خودش و تو مردم نشون بده اصلا؟ غرم میاد زیاد . بسه دیگه برم ببینم این استاده چی داره میگه . آقا به پیر به پیغمبر این دانشکده ما وسط لس آنجلس ولی سه شبنه ها خودم شک میکنم که من کجا درس میخونم دقیقا جای اطراف قزوین؟ .  . . 

Monday, November 17, 2008

همیشه چشمهایی منتظر است 
پنهان نمی شوی 
پنهان نمیشوی دلک

تقاص دلتنگی 
   تاریکی این شب است 
و 
خیسی بالشت 

گفته بودی بر نمیگردی 
گله ای نیست 
این شکسته هزار پاره را 
بندزدنی 

تو نیستی 
و 
چه حاجت است 
فرقی نمیکند 
یک دل یا هزار تکه 
          
             

  

    
           

Friday, November 14, 2008

همه چیز فقط یک شوخی کثیفه . نیست نیست نیست و شاید من احتیاج دارم یک دونه از این گریپفروتها از همون شاخه های بالایی محکم بیاد رو مخم که یادم بیاد من خوبم من باید خوب باشم من دلیلی برای خوب نبودن ندارم . 
Hone, I really need you to accept the fact that if you have a text message, voice mail, or phone call is not from someone specific and is not even close to interesting and no it won't make you smile so let it go  and don't jump every time that fucking thing makes a noise. 

Thursday, November 13, 2008

آقا ما مدرسه میریم نمره های خوب میگیریم . ما کار میکنیم . بعد خونه داریم که خوب خلاصه مستقل و این حرفها یعنی تمام اینها باید همچینکه آخ دمم گرم کردم فلان کارو کردم  با همه اینها بکنیم ولی نه توالت باز کردن اصلا دنیای دیگریه .. خلاصه که دوساعت و نیم داشتم کشتی میگرفتم با توالتی که گرفته بود هیچ کاریش هم نمیشد کرد دیگه وقتی که موجود نرینه نداری تو خونه چی کار میتونی بکنی ؟ زنگ زدم سینا که جناب دکتر بگو من چه کنم اونم دستور عمل داد خلاصه که باز شد زنگ زدم به سینا خوشحال که من تونستم من میتونم و این حرفها . بعد اون برگشت گفت : آقا میبینی چه حس اکامپلشمنتی داره ؟؟؟ 

(سینا یک موجود مخ خونسرد دانشجو دکتراست که از صبح تا شب هی به یک سری موش بدبخت ور میره و قراره که حس اکامپلیشمنتش و به قول خودش اونجوری بگیره ولی حالی میده این چاه بازکردن به خدا)  . 

Wednesday, November 12, 2008

شبها سرد شده . شبهای سرد باید لیوان چایی رو دو دستی گرفت تو دست با پیژامه آبی راه راه و بلوز صورتی رفت توی بغل کسی که تنش گرمه زیر پتو و مدام حرفهای قشنگ زد و ریز خندید . شبها سرد شده و من با پیژامه آبی راه راه با بلوز صورتی روی مبل ولو میشم زیر پتو سبز خال دار تلویزیون میبینم تو سکوت . هوا سرد شده و زن بلند از همخوابگی میگه بعد نگاهش و میکشه روی تن مرد مقابل . من فقط میخندم و به این فکر میکنم که درد از این اخلاق سگ نیست من فقط نمیخوام کسی باشم که بشه رد نگاهش و تا تن کسی دنبال کرد. این تنهایی هیچ جالب نیست . اینکه وای من چقدر خوشبختم که تنها زندگی میکنم و مجبور نیستم به کسی جواب بدم چهار دیواری اختیاری و این حرفها هوا سرد شده و خونه سرد خالی وقتی که شب میرسی چیز جالبی نیست . و مدام غر این تنهایی و میزنم . آدمها هستند آدمهای خوب دوست داشتنی . دوستهای خوب دوست داشتنی . من هم خوبم یعنی باید که خوب باشم در واقع چرا خوب نباشم ؟ درس هست که پشت گوش انبار شده . کار هم هست که با تمام مزخرفیش خرج نصفه شب سوشی خوردن و خورده ریزها رو میدهد . خانواده هم هست هم دیگر و پاره نمیکنند وصیت نامه پاره نمیکنند مردی نیست که بخوان نباشه . همه چیز سر جاشه و من فقط حوصله ام سر رفته از این تنهایی . بحث تن نیست یا همخوابگی یا مستی . کسی نیست برای شب هایی که سرد شده . شاید هم گذشته دیگر از ما برای داشتن کسی زیر پتو سبز خال دار..

Tuesday, November 11, 2008

حالی که خوب نیست . خوب نیست . مهم هم نیست که چی شد به اینجا رسید . چه فرقی میکنه اگر برای تکست مسیجی بود که میخواسته خونه رو تبریک بگه . یا برای نگاهی که سر شام بهت لبخند میزده . یا حتی برای اینکه امروز توی سوپر مارکت یادت میرفت که کجایی با کی داری زندگی میکنی و فقط یک نفری و دیگه اون نیست که بخوای چیزی براش بگیری. مهم نیست اگر برای سوال زن بود که پرسید دلت میخواد باهاش حرف بزنه و جواب قاطع تو .اصلا چه فرقی میکنه . حالی که خوب نیست گاهی بهتر میشه اگر خرید ها رو جا به جا کنی اگر سوپ درست کنی . حالی که خوب نیست خوب نیست . 

Thursday, November 6, 2008

خوب حالا یکمی از دریا میترسم دلیل نمیشه که نرم . در نتیجه فردا با کشتی میریم مکزیک. :D
آخخخخخخخخ
گاهی شبها که خونه تنهام قبل از خواب تنها صدایی که تو ذهنم میپیچه چیزی نیست جز این : باش فقط باش . 
بعد آی خودم از این قضیه حالم خراب میشه. 

Wednesday, November 5, 2008

از تو عبور میکنم 
چنان که تندری در شب
می درخشم 
فرو میریزم


شاملو
من خرمالو رو با پوست گاز میزنم . اینها مدام بحث میکنند . من جارو میکشم بعد تی میکشم بعد دستشویی رو میشورم . اینا هنوز بحث میکنند . من نظر میدم  . جیغ میکشند . در نتیجه میرم سراغ لیوان دوم چایی و به این فکر میکنم که چرا؟ چرا ملت انقدر احساساتی میشن سر مشکلاتی که میشه قشنگ آروم گرفت و منطقی بود . اینها همچنان بحث میکنند . از خواب که بیدار شدم مدام تو ذهنم تکرار میشد "چه کسی باور کرد خرمن جان مرا آتش عشق تو خاکستر کرد " . خواب میبینم . خوابهای مزخرف خوابهایی که مزه اش توی دهنم میمونه تمام روز بعد برای خوش اخلاقی کلی کار میبره . خوب بنظر میاد که بحث اینها داره آروم میگیره . آره من پای تلفنم و تمام این مدتی که پای تلفن بودم چایی دم کردم خونه تمیز کردم چای خوردم الان هم دارم وبلاگ مینویسم چون من یک آدم مزخرف دودره ام که اصلا حرف این ملت ردیف و نمیفهمم . یعنی رسما نمیفهمم ها . خوبم . فکر میکنم که خوبم . جیم میرم سر کار میبرم مدرسه میرم . زندگی افتاده روی یک روال آروم دوست داشتنی . گرچه گاهی خواب میبینم . خوب بنظر میاد کم کم داره این تلفن تمام میشه . منم برم سر درسم .  

Tuesday, November 4, 2008

Yeayyyyyyyyy President Obama Rocks, we don't have to move to south america or England. I can't believe this. We are just starting a new age a new direction and I am so glad that he is the president for this new age. 
چشمهایش" خوبه . شاید بخاطر اینکه بی شباهت نیست به استاد .  "

Sunday, November 2, 2008

من دلم نمیخواد که سکروچ باشم . من دلم نمیخواد اونی باشم که برگرده بگه :‌
I don't do vulnerable
یا 
I don't do relationship 
yeah yeah I am the bitch that actually said these BS less than a week ago .
آقا من اصلا دلم نمیخواد اونی باشم که از صبح که از خواب پا میشم به همه چی گیر بدم به اینکه چرا اباما میخواد آهنگ فرشید امین و بزاره (‌راست یا دروغش هیچ ربطی به من نداره تو این ایمیل های بند تونبونی بود )‌ یا گیر بدم به اینکه این اسراییلیها چه آدمهای مزخرف دودره ای اند (‌اصلا دلیلی نداره که بخوام پولیتیکلی رایت باشم خوب خدا وکیلی هستند دیگه )‌ که فلان سال حمله کردند مصر گند زدن به سوشیال سیستم اونا . من نمیخوام آقا نمیخوام اونی باشم که با یک کلمه یک جمله بزنم دهن یکی و صاف کنم. 
من دلم میخواد یک آدم ناز خوش اخلاق باشم همونی که سه هفته شهرزاد و قانع میکرد واسه بستنی . یا همونیکه که آخ یکهو دلش میومد تو دهنش (‌نه واسه اینکه وای چه مخیه و بعد گندش در آد که یک موجود مزخرفه در واقع شاید چیزی شبیه موجود مزخرفی که من الان هستم یک مقداری خیلی بیشتر خوب آدم بلاخره باید راستش بگه )‌من نمدونم خلاصه از فردا عملیات خوش اخلاقی من قراره شروع شه .    
یهو میای میبینی که ماهها گم شده اند که فصلها که یک سال گمشده . من الان باید بلند شم آرایشم و پاک کنم لباس خواب بپوشم و بخوابم ولی میرم توی فیس بوک تو دوست عزیز نازه من چرا؟ چون من مریضم چون من آدم مشکل داریم که دارم فکر میکنم که خدا بسر شاهده گاهی حاضرم هر کاری بکنم واسه راحت شدن از دست این ذهن بیمار اما تو دوست نازه من خدایی تو انقدر آدم ردیفی هستی که عکسهای خوشگل میگیری عکسهای رنگی عکسهای سیاه سفید بعد ۱۷۷ تا عکس داری توی آلبومهات خوب میگم که تو خدایی. ولی ببین یک سوال هیچ متوجه شدی که تو تقریبا از تمام اکس های ملت عکس داری اونجا تو بغل هم بعد توی تولدا توی مهمونیا یا حتی هیچ جای خاصی فقط چون حال کردی با نور پردازی/ . بعد خوب تو که آدم مریضی نیستی ولی برادر من اگه بدونی این عکسهات چقدر رو اعصابه بعد خوب آره دیگه من که گفتم مشکل از منه و من ذهنم بیماره وگرنه آدم سالم که الان رفته بود مسواک زده بود کپه مرگش و گذاشته بود.