Wednesday, November 5, 2008

من خرمالو رو با پوست گاز میزنم . اینها مدام بحث میکنند . من جارو میکشم بعد تی میکشم بعد دستشویی رو میشورم . اینا هنوز بحث میکنند . من نظر میدم  . جیغ میکشند . در نتیجه میرم سراغ لیوان دوم چایی و به این فکر میکنم که چرا؟ چرا ملت انقدر احساساتی میشن سر مشکلاتی که میشه قشنگ آروم گرفت و منطقی بود . اینها همچنان بحث میکنند . از خواب که بیدار شدم مدام تو ذهنم تکرار میشد "چه کسی باور کرد خرمن جان مرا آتش عشق تو خاکستر کرد " . خواب میبینم . خوابهای مزخرف خوابهایی که مزه اش توی دهنم میمونه تمام روز بعد برای خوش اخلاقی کلی کار میبره . خوب بنظر میاد که بحث اینها داره آروم میگیره . آره من پای تلفنم و تمام این مدتی که پای تلفن بودم چایی دم کردم خونه تمیز کردم چای خوردم الان هم دارم وبلاگ مینویسم چون من یک آدم مزخرف دودره ام که اصلا حرف این ملت ردیف و نمیفهمم . یعنی رسما نمیفهمم ها . خوبم . فکر میکنم که خوبم . جیم میرم سر کار میبرم مدرسه میرم . زندگی افتاده روی یک روال آروم دوست داشتنی . گرچه گاهی خواب میبینم . خوب بنظر میاد کم کم داره این تلفن تمام میشه . منم برم سر درسم .