Friday, December 19, 2008

این بچه اصلا مریض که میشه عشقش و محبتش میزنه بالا. چشمهاش عفونت کرده سرما هم خورده رسیدم خونشون تب هم کرده بود . دستهام و شستم نشستم پیشش با همه موجودیتش اومد بغلم بعد سرش آورده بالا مگیه :‌
you are so NARM
دستهام سرد بود هی دستم و به صورتش میمالید رفتم حوله آوردم کلی پاشویه اش کردم هی هم غر میزد که سردمه حالا گرمه . تو بغلم خوابش برد. 
این نیم وجب پنج ساله و نیمه یکی از عزیز ترین موجودات زندگی منه .