Saturday, February 28, 2009

تصویر من تو ذهن تو حک شده با گردن بند چوبی . نه با گوشواره های طلایی که باهم خیریدم نه انگشتر فیروزه نه با سرویس مادرت نه با گردنبند مروارید که خودت انتخاب کردی . تو ذهن تو تصویر من با گردن بند چوبی قهوه ای حک شده . 
کنار میز که ایستاد برای برداشتن تلفنش از پشت شبیه به تو بود . شاید اما همه مردها از پشت شبیه همن . 
تصویر تو در ذهن من تصویر تو نیست . فرداهای رفتن تو ست و ته مانده من روی زمین حمام یا آشپزخونه یا توی کمد وقتی که از شدت هق هق تکون نمیتونستم بخورم . 

تصویر من در ذهن مرد احتملا چیزی است  بین سر انگشتهای رنگی تو پیچ و تاب انگشتهاش . 

من سکوت میکنم . بازی احمقانه ایست . او فکر میکند که برنده از میدان جنگ من بیرون رفته . من اما همه پروانه ها رو تو تمام اون فرداها قربانی کردم باور کن . 
اینجا تصویری باقی نمونده برای آویزون شدن . برای هیچکس . 

Thursday, February 26, 2009

تو این حال خراب گوش کردن به سمفونی که برای حضرت مریم زمانی که زیر صلیب عیسی زانو زده بوده نوشته اند کمکی به کسی نمیکنه خصوصا من . 

Tuesday, February 24, 2009

دوست میدارم این عیادتها رو حتی اگر دور سر من هاله پهنی از مه باشه ..
نشست روی لبه تخت پرسید که میتونه قرصها رو نگاه کنه . جعبه قرص صورتی رنگ و گرفت دستش و گفت که اینها خیلی قوین برای تو . من به پشت دراز کشیده بودم خیره به سقف گفتم امروز حسودیم شد به مردی که وسط کویر کاروانسرا زده و دنیا رو ول کرده رفته نشسته اونجا با چندتا شتر و بز . پرسید اینها رو کی تجویز کرده؟ جواب دادم فکرش و بکن تو حاضری بزاری اینجوری بری؟ خیره به شمعهای روبروش گفت فکر کنم بهتره دکترت و عوض کنی . من هنوز به مرد وسط کویر فکر میکردم . 

Monday, February 23, 2009

I never learned how to be like you even in the darkest days. I never assumed the worst in people even when I was not able to pick myself up from the bathroom floor. True, I never had the experiences that you had but like you I dealt with the addiction of a partner and like you I left him behind but after that I did not stop loving , I did not stop hoping to fall in love again. Unlike you I didn't think that men from my country are horrible, I still gave them the benefit of doubt. Unlike you if someone treated my like dirt I didn't normalize it just because he was white. Unlike you I am proud of who I am and I know that I deserve to be loved and to be treated with respect and if someone doesn't treat me the way I want I will not create excuses on their behalf. You never understood that we might be similar in our outer shells but inside I always felt beautiful and never allowed anyone even you to make me believe that I am imperfect, even though you tried really hard. I came to love you after many years, it was not easy trust me it was not. But I understood you, I saw your pains, I did not make excuses for your behavior but I saw how it was created. You never understood me and I am not asking  you to do so . I just know that I just have to keep loving you and know that you would never ever change. 

Saturday, February 21, 2009

وقتی داشتم به صورتم پودر میزدم به این فکر میکردم که چرا دلم توی دهنم نیست؟ من چند سالم بود؟ ۱۶؟ تو بیست ساله بودی . فکر کنم که اولهای تابستون بود من بلوز آبی آستین کوتاه تنم بود . کوچه تاریک بود شاید طرفهای ساعت ۸ شب . راجب چی حرف زدیم؟ هه ! وقتی رفتم خونه چی؟ فکر نمیکنم که دلم تو دهنم بود . 
سرد بود امشب . هم سن هستیم تقریبا. از مدرسه میگفت . فکر میکنم خیلی حرف زد . من فقط گوش کردم . . دستم بوی عطرش و گرفته . حال دوش گرفتن هم نیست . . مودب بود . قدش هم بلند بود. اصرار نداشت به چیزی. به نظر هم مهربون میومد. 
ساعت یک نصفه شب خونه تمیز میکنم . حال تی کشیدن نیست یا وایتکس زدن به دست شویی یا گردگیری حتی . ماست مالی میکنم . 
این آدم اصلا شبیه تو نیست .  . 
گفتم که رفته بودم پاک کنمت .  

Friday, February 20, 2009

دارم میرم بدم پاک کنندت . سر همون کوچه . 

Thursday, February 19, 2009

 . وسط این شلوغی این روزها تصویرت که نشستی رو لبه صندلی با گیوه های مشکی ترکم نمیکنه .  

Tuesday, February 10, 2009

‌ژل آبی رنگ رو روی کمر مردی که روبروم نشسته میزنم و بعد با دستگاه ‌ژلها رو پخش میکنم . پوست تنش زیر دستگاه قرمز میشه و من تنها به این فکر میکنم که نکنه مثل مریض قبلی بسزونمش . ولی حرفی هم نمیزنه . در اتاق بسته است . به مرد میگم که من امروز روز اولمه در نتیجه اگر احساس کردی داری میسوزی بگو . بعد از ده دقیقه دستگاه صدا میده , من از اتاق که بیرون میام دخترک ایرانی با لباس پرستاری صورتی بهم یادآوری میکنه که بهتره در اتاق رو هرگز نبندم و در حین گفتن این جمله ترسی تو چشمهاش شبیه وقتی که تنهایی از بازار رد میشدم تا به فاطمه برسم . شبیه شبی که با شهرزاد تو ماشین منتظر نشتسته بودیم تا مرد قد بلندی که می خواست از ای تی ام پول بگیره کارش تمام شه که کنارش نایستیم . 
با خودم فکر میکردم که اگر بودی من شب وقتی میرسیدم خونه احتملا تحقیرت میکردم که ببین مجبور شدم کجا کار کنم چون تو مسولیت قبول نمیکنی . راستش کارم اصلا بد نیست خیلی هم جالبه این که آدمی که زیر دستم نشسته (‌تازه من وسواسی حتی قرار هم دست بزنم به پوست تن کسی )‌بعد از این از اتاق میره بیرون دردش کمتر شده  )‌. 
بعد از کار میام خونه همه جا بهم ریخته است توی ظرفشویی بشقاب های نشسته هست دستشویی بهم ریخته و سطل آشغالهای پر با خودم فکر میکنم که اگر بودی میگفتم بیا از صبح خونه بودی و نکردی . ساعت هفت داشتم حاضر شدم برم دانشگاه سر کلاس به این فکر میکردم که اگر بودی تمام مدت کلاس به این فکر میکردم که شام چی درست کنم . 
نیستی و من برای اولین بار تو تمام این یک و سال و نیم تازه درک کردم که چرا من و تو نشد که بمونیم . فکرش و بکنی خیلی غم انگیزه که من نتیجه گیری به این مهمی و توی امروزی که پر بود از برهنگی بهش رسیدم .  . 




- دارم به این نتیجه میرسم که بیشتر دعوای زن و شوهر ها هم سر این چیزها ست سر معنی که بهش میدن   

Sunday, February 8, 2009

اینکه تو اوج لذت میکشی کنار و خودت خوب میدونی که دستهاش هر قدرم خوب که چشمهاش هر قدرم آبی و لبهاش ... اصلا تغییری تو تصمیمی که گرفتی ایجاد نمیکنه . که این همه لذت نمی ارزه به هم آغوشی که بعدش خودت و ارزشهاتو ببری زیر سوال . 
در نتیجه در و پشت سرش میبندی لیوان چاییش و میزاری توی ظرف شوی و عین یک دیوانه وسواسی تمام خونه رو تمیز میکنی . سه بار زمین رو تی میکشی . تمام کابینتها رو مرتب میکنی . 

Thursday, February 5, 2009

دلتنگم . برای دستهاش روی شیشه ویترین مغازه اش . و خم شدن از روی شیشه برای بوسیدنش و تشر زدنش که اینجا اون خراب شده ای نیست که ازش اومدی من چه جوری به بقیه کاسبهای محل بگم توی نره خر دخترمی. دلم تنگ شده برای با سکوت قدم زدن از منوچهری تا خیابون جمهوری واسه کافه نادری رفتن و پایین رفتن از اون پله های تو حیاط و خیره شدن به اون حوض وسط حیاط و یک لحظه مکث کردن که چند نفر آدم به این حوض خیره شدن . 
دلم تنگ شده که بهش بگم دوستش دارم و فقط نگاهم کنه و جوابم رو نده . بعدش هم احتملا دعوام کنه که این چیه پوشیدی و من با خودم فکر کنم که خدارو صد هزار مرتبه شکر که مامان رفت و نموند که تمام نوجوانی من پر بشه از این جمله . ولی دلم تنگ شده . 
دلم تنگ شده برای مردی که هرگز فکر نمیکردم دلتنگش بشم . 
برای مردی که دستهای بزرگی داره و بوتهای ساق دار میپوشه و توی دستهاش همیشه یک شرف شمس بی نظیر داره  و همیشه از زیر ویترین مغازه اش برای من یک انگشتر فیروزه داره . برای مردی که هر ده روز یک بار زنگ میزنه با اینکه خوب میدونه حرفی برای گفتن بهم نداریم , ولی از پشت اون همه فاصله تلاش میکنه برای اینکه باشه حتی اگر بودنش یک صداست یا دیدنش هر چند سال یک بار پیش میاد . گاهی شنبه شبها که زنگ میزنه من به زن توی آینه نگاه میکنم که وسط حاضر شدنش صبر میکنه با خودش فکر میکنه که اگر بابا اینجا بود.......
دلم برای بابام تنگ شده . 

Tuesday, February 3, 2009

همه توی کلاس راجب مقاله ای حرف میزنند که من نخوندم در نتیجه فرصت خوبی است برای خفه شدن . پسر بغل دستی من لبهای قشنگی داره فکر میکنم که رشته اش تاریخ امریکای جنوبی و هر چیزی و سر کلاس ربط میده به موضوع امریکای جنوبی . باد میزنه زیر دامنم . امروز صبح دکتره با  انگشتهاش استخوان جناق سینه ام رو فشار داد تا بره سر جاش و من بعدش با وقاحت تمام رفتم سرکار و حالا هم که دانشگاه . اگر مامانم اینجا بود میگفت وقتی با دامن به این کوتاهی میری مدرسه حقته . دیروز دوتا کاسه پلاستیکی خریدم که هرگز به خاله اعظم نخواهم گفت چند . بیرونشون سفیده با بته جقه های رنگی و توش سرمه ای . حالا هم به جای گوش کردن به دکتر کیا دارم توی اینترنت دستور پخت سوپ پیدا میکنم که راس ساعت ده شب که کلاس تمام شد برم وسایلش و بگیرم و بجای مشق نوشتن آشپزی کنم بعدش هم سوپ بریزم توی کاسه ی خوشگل برم زیر پتو گلدن گرلز ببینم . . 

Monday, February 2, 2009

این دوتا جمله رو دیروز شنیدم توی استار باکس یکیش از آقایی که روبروم نشسته بود و میخواست بره ایران انقلاب کنه که گفت :
عربستان سعودی خودش یک مشکل است . البته ما با ملت فقیر کار داریم که برن جلوی گلوله . 
( لازمه که بگم داشتم فکر میکردم چه جوری بزنمش/؟)
این یکی هم یکی از دوستان گفت :
من مثل ویزا میمونم به هرکی میرسم فرداش پرواز داره .