Tuesday, April 14, 2009

من نصفه شبها روی تکه کاغذهای رنگی برای خودم نوت مینویسم از ترس اینکه صبح هم مثل شب له باشم . من تکه کاغذها رو میچسبونم روی چراغ روی پاتختی . روی کمدی که توش سریال میزارم روی آینه دست شویی. 
من هر شب به خودم میپیچم که اگر چراغ پشت در روشن باشه و بیای که بگی نمیدونی چرا اینجایی ولی میدونی که بدون من نمیتونی زندگی کنی من حالم از خودم بهم میخوره  . 
من هر شب با پنبه های سفید روز رو از صورتم پاک میکنم . ولی تو پاک نمیشی . فردا شب دوباره تو سکوت و تنهایی ساعت ۱۲ شب بر میگردی که یادم بندازی من تا همیشه تنها میمونم  و چراغ پشت در هیچوقت روشن نمیشه .