Saturday, August 29, 2009

جنسیت مردها از دید جامعه 
مرد غار نشین 
جامعه ای که مرد امروزی رو به سوی مردغار نشین بودن تشویق میکند 
سکس 
تجاوز
جامعه ای که مقاله های علمی رو به گند میکشه تا ثابت کنه چند زنه بودن . تجاوز . خشونتهای جنسی و خانوادگی تقصیر مردها نیست تقصیر دی ان ای تقصیر ژنتیکه 
نیم ساعت فقط نیم ساعت تا تمام کردن این مقاله 
چی بپوشم؟ 
بحث بحث بحث 
سر اینکه خوب کار داره و من چرا درک نمیکنم که کار داره که همین الان میام که ببینتم 
تصویر من توی آینه 
رابطه نشد که نشد خیلی چیزهای دیگه میشه 
هیچ حسی نیست 
دیوارها قرمزه صدای آهنگ هم بلنده سربه سر صنم میزارم سر یقه های لباسهامون 
مرد ترک شبیه شوهرهاست . کپله ریش بزی پر داره و بلوز سفید تنشه که صنم اسرار داره بگه پارچه از پرده فروشی های تجریش اومده 
صحنه رقص صحنه شکار مدرنه
خونه ساکته 
هنوز هیچ حس خواصی نیست 
هیچی 
احتمالا الان رسیده . 

Friday, August 28, 2009

من دلم درد میکنه . 
این چند روزه فقط به خونه و در و پنجره و مبل و توره دور تخت و بالشت روی مبل و کتاب خونه و گلدون و میز و رومیزی و یخچال و ماشین ظرف شویی فکر کردم . 
این چندشبه همش با این فکر خوابیدم که چی و کجا بزارم . 
خونه کثیفه . 
نه خونه کثافته 
مشترک مورد نظر توی بیمارستانه . مشترک مورد نظر رو بردن که بشکنن به قول خودش . مشترک مورد نظر تلفنش خاموشه . مشترک مورد نظر در دسترس نیست . 
مبل کرم به چی میاد؟
چرا این تکست نمیزنه ؟
من دلم خیلی درد میکنه جدا . 
از بیرون صدا میاد . صداهای ترسناک . یک هفته از الان من توی آپارتمانی خواهم بود که انقدر ترسناک نخواهد بود . 
حس درس خوندن هم نیست . به هیچ عنوان نیست . 
وای اسباب کشی
گفتم بر آستانت دارم سر گدایی
من به این آهنگ گیر دادم
گفتم چو خرمنی گل در بزم دل ربایی
گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد

این خانه بی تو خالیست
عاشقانه ترین جمله ای بود که تو این مدت برای من بود. 

Monday, August 24, 2009


صبح که از اصلا با فحش به خوار و مادر باغبون چشمهام و باز کردم . تمام پنجره ها باز بود و اونم با اون ماسماسک علف زنیش افتاده بود به جونه شاخه های دور خونه من . پتو پیچان خودم رو رسوندم تو حموم . من موهای پام و میزدم اون چمن میزد . من ابروهام و بر میداشتم اون چمن میزد . من دوش میگرفتم اون همچنان چمن میزد و من همچنان زیر لب فحش میدادم . تمام خونه بوی چمن گرفته بود . لباس پوشیدم اومدم بیرون . ۲۰ دقیقه تا مدرسه راه بود ۴۰ دقیقه توی طبقه پنجم پارکینگ منتظر جا پارک بودم . هر سی ثانیه یک بار هم تلفن و چک کن . الان میزنه . دو دقه دیگه حتما میزنه . کلاس بد نبود ولی صد دلار دادن بابت یک جلد کتاب بد بود. بعد هم که سر کار . من عصبانی پریودی سگ منتظر تلفن . رییس نگران ناراحت عصبانی با فک کبود از شدت عصبانیت . دیگه لازمه من اصلا چیزی بگم؟
بعد از کار رفتم بانک . آقای بانک با نیش باز :‌
Hi how can I help you? Is this all I can do for you? how was your day ? Isn't today just beautiful 
و من با دهنی که بزور حتی باز نمیشد واسه لبخند زدن به این فکر میکردم که برادر من برو یک لیوان چایی بیار بهت بگم ها د فاک واز مای دی . نه دیگه برو بیار خیلی الان خوشحالی. 
از بانک رفتم که یک کوفتی واسه یخچال خونه بگیرم که شبیه کمد شده بیشتر تا یخچال نه همچین سرده نه چیزی توشه . بازهم همین بساط آدمهایی که بخاطر کارشون باید خیلی عسل و نازدار باشن و منی که کارم تمام شده و به هیچ عنوان حاضر نیستم یک دونه هم لبخند بزنم . ساعت طرفهای ۶ بعد از ظهره . 
میرم دوتا هم فیلم میگیرم . یکیش که تا اینجا بسیار مزخرف بود . 
وسطهای فیلم دیگه منتظر تلفن و تکست و هیچ کوفت و مزخرف دیگه ای نیستم . دلم میخواد همینجا روی کاناپه بخوابم اما با کاردک خودم میکنم و میرم پیش تنها کسی که بلده این سگه عصبی پریودی بد اخلاق و تحمل کنه تازه کلی هم به ریشش بخنده . 

Sunday, August 23, 2009

سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم 

تا ندهی بر بادم 
تا ندهی بر بادم 

به فریادم برس
به فریادم برس



من از آن روز که در بند توام آزادم


یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم
از خویشم
از خویشم

رخ بر افروز که فارغ کنی از برگ گلم
قد بر افراز که از سرو کنی آزدم
کنی آزادم 
کنی آزادم

یاد هر قوم مکن تا مروی از یادم
یادم
یادم
مروی از یادم
 تا ندهی بر بادم
ندهی بر بادم
ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم
 

Saturday, August 22, 2009

من یک مبل قرمز میخوام با یک صندلی سفید واسه توی سالن . یک کتاب خونه چوبی هم میخوام برای سالن. یعنی دوشنبه جدا برمیگرده . تا دوشنبه که خیلی راهه . مامانی راست میگه اول خر و پیدا کنم بعد پالون خر . من اما اون خونه آخری رو دوست میداشتم . . کی حالشو داره فردا دهن روضه هی پاشه بره خونه ببینه . عوضش خوبه سرم که گرم باشه دوشنبه هم زود میاد . اما دوشنبه مدرسه ها هم باز میشه . من پاتختی هم میخوام ازون سفیدهایی که در سیاه دارن و رنگ چوبش هم پریده انگار از جنگ در رفته . شاید درست نیست اصلا این آدم . من که جونم در میاد که ۱۰ روز نباشه دوشب بیاد بعد دوباره ده روز نباشه . من که خودم و میشناسم همینجوری هم کلی تا دوشنبه راهه بعد که بیشتر بیاد و بره فاصله دوشنبه ها هم طولانی تر میشه . منم حتما احساس زنهای صیغه ای رو میکنم مثل اون خانومه که خونشون طبقه اول ساختمون بچگی هام بود که شوهرش فقط یک یا دوشب در هفته میومد پیشش . ولی خوب فاصله خوبه همه چی و تازه نگه میداره . بعدشم با این اسباب کشی و شروع شدن مدرسه و کار و دنبال کارهای دکترا رفتن که نمیشه نشست ور دل کسی . آخ جون خونه نو . راستی خدا جدیدا جواب میده ردیفففففففففففففف. چشمش نزنم البته . ایممم آهان من از اون طاقچه های کوچیک هم میخوام که قرمز هم باشه روی دیوار سفید خوشگل میشه روش هم شمع سفید میزارم . اصولا پالون خر خودش به مهمی خره . کاش امشب یک شنبه بود . 

Wednesday, August 19, 2009

امروز تو تاریکی اتوبان یاد حرفت افتادم که گفتی من تنها کسی هستم که تو طول سال باهاش فارسی حرف میزنی و دلیلی نداره که تو تبریز با کسی فارسی حرف بزنی . بعد یاد اون شب افتادم که اولین جمله فارسی رو به مرد گفتم و نگاهم کرد و لبخند زد انگلیسی جوابم و داد 


ملیحه خانم آلزایمر داره . توی ماشین میگه : یکی این تنهایی آدم و از پادر میاره یکی  این .... و بقیه جمله اش یادش میره . توی مسیر فرودگاه تا خونه خاله مدام اما تکرار میکنه :‌یکی این تنهایی آدم و از پا در میاره ... تنهایی به من فرصت میده برای کارهای زنانه . من تو تنهایی توت فرنگی های پلاسیده رو رنده و میکنم و به صورتم میمالم تا خشک شه چون کسی نیست که نگاهم کنه . من تو تنهایی فرصت دارم بعد از یک چرت از لیلا وقت بگیرم و برم آرایشگاه . یا روی تخت ولو شم و به صدای خنده هایی که از او طرف تلفن میاد گوش کنم و هواسم باشه که اگه کسی تکست زد بشنوم . توی این تنهایی میشه دکتر ژیواگو خوند تو این تنهای میشه بوی توت فرنگی داد توی این تنهایی میشه همه کارهای زنانه کرد . اما شاید ملیحه خانم راست بگه یکی این تنهایی آدم و از پا در میاره و لابد یکی این عادت کردن به تنهایی. 

Tuesday, August 18, 2009

الی میاد پیشم وقتی داشتم لباسهارو میشستم . کلی آدم دیگه هم توی لاندری بود . من شرتهای رنگی رنگی رو تا میکردم و اون بافارسی سلیس داشت راجب پایین تنه کسی نظر میداد و آقای احتمالا ایرانی عینک به چشم با شخصیت هر از گاهی سرش و از روزنامه اش میاورد بیرون و نگاهی به ما میکرد که یعنی شماها الان دارین با من شوخی میکنین دیگه؟
قبل از اینکه الی برسه توی پارکینگ داشتم با تلفن حرف میزدم که ک خانوم ایرانی داشت به دوستش توی تلفنش میگفت که :‌کجا بره از پیش تو بهتر مگه از تو بهتر کسی و پیدا میکنه . و من به این فکر میکردم که چندین بار زنها این جمله رو به هم گفتن و مردها همچنان رفتن . 
بعد از شستن لباسها میرم خرید . لای راهروها که قدم میزنم به این فکر میکنم که این سالم غذا خوردن هم عجب مصیبتی است  و دوتا ظرف بلوبری میزارم تو چرخ . یک شونه تخم مرغ . یک بسته پنیر بی چربی . یک بسته کره بی چربی . یک دونه طالبی . 

سبد لباسها رو با سبد خریدها ول میکنم روی مبل و هر چی توی یخچال پیدا میکنم میریزم توی قابلمه یک نفره ای که از مامانی کش رفتم . گل کلم هویج براکلی بلال و لبو یک ذره آب و زعفرون میزنم که به پزه . 
بین تمیز کردن میز و شستن ظرفها و خوردن شام به این فکر میکردم که این تلفن الان زنگ میزنه . پس الان میزنه . نزد؟ الان میزنه . اما نزد . 
وقتی از حرسم افتادم به جون دستشویی تلفن زنگ زد از تبریز بود نه از جایی که میبایست باشه . تلفن و که قطع کردم عصبانی تر بودم . 
بعد از شستن یخچال و کابینتها و حتی تلویزیون تمام موجودیتم بوی وایتکس گرفت اما تلفنم زنگ نزد . 

نزد 
نزد 
نزد 

Sunday, August 16, 2009

تیک تاک صدای ساعتم توی ماشین میپیچه . تیک تاک حالا چه اصراری بود نمیومدی . اگه اتفاق بدی بیوفته چی . تیک تاک . تیک تاک دستهاش . تیک تاک من تکیه دادم به ماشین دستهاش و میکشه به موهام. تیک تاک تیک تاک پشت چراغ قرمیز میبوستم نفسم تو سینه بند میاد . تیک تاک تیک تاک صندلی رو برام میکشه شات اول . تیک تاک تیک تاک هوای بیرون رستوران . تیک تاک تیک تاک خانوم قد بلند روبرویی. تیک تاک تیک تاک امکان نداره که خواب نباشه . تیک تاک تیک تاک بوگی من . تیک تاک تیک تاک سر انگشتهاش و روی کمرم میپیشه . تیک تاک تیک تاک من با سقط جنین اوکی نیستم . منم اوکی نیستم . تیک تاک تیک تاک شات دوم چرا من مست نمیکنم . تیک تاک تیک تاک دستهاش و روی پاهام میکشه . با توی موهام میپیچه . تیک تاک تیک تاک موهام و دور موچش جم میکنه در گوشم میگه عادله نیسه . تیک تاک تیک تاک دستهام روی خالکوبی هاش میکشم . تیک تاک تیک تاک قرصهام و نخوردم. تیک تاک تیک تاک صورتم از خنده درد میکنه . تیک تاک تیک تاک خدا کنه که جرک نباشه خدا کنه نباشه . نیستم . تیک تاک تیک تاک سکوت ماشین خودم . تیک تاک تیک تاک مرسی واسه امشب . تیک تاک تیک تاک مهم نیست چی میشه . تیک تاک تیک تاک امشب هیچی کم نداشت هیچی تیک تاک تیک تاک . تیک تاک تیک تاک تلفن زنگ میزنه تیک تاک تیک تاک من نیشم بازه . از تبریزه . تیک تاک تیک تاک . حمام گرمه . تیک تاک تیک تاک بوی تنم  . بوی دستهام . تیک تاک تیک تاک من کمرم و به جایی کوبیدم خودم نفهمیدم؟ تیک تاک تیک تاک ببند او نیشو .تیک تاک تیک تاک این تخت خالیه . 

Friday, August 14, 2009


شاید هفتاد سال سن داره من با کاغذهای روی میزم ور میرم . میاد میشینه روبروم میگم خانم فلانی چه پیراهنتون قشنگه واسه من عشوه میاد که : وای جدی خودم که نمیدونستم . من دلم درد میگیره ولی به زور لبخند میزنم . نفر بعدی پیرمرد ثروت مندی است که از دولت هم حقوق میگیره .به شهرداری زنگ میزنم واسه کارش . کاغذهای روی میز داره به سقف میرسه . مریض اسکزوفورنیک با پیراهن سبز از روبروی اتاق رد میشه رنگش انگار سایه میندازه توی اتاق. خانم بعدی که میاد میشینه دگترش براش تست حاملگی نوشته برای زن هشتاد و پنج ساله من نمیدونم خنده ام بگیره یا زنگ بزنم به مطب دکتر و جیغ بکشم  . 
تکست میزنه . من مجسمش میکنم توی آشپزخونه بزرگ در حال درست کردن فلافل بعد با خودم فکر میکنم که اههه آشپزی که مدام تلفنش تو رستوران دستش باشه . 
خوابم میاد . از در که میام بیرون یکی از راننده ها جلوم و میگیره میام برگردم بگم من مگه آخه هم قد توهم اما باز هم لبخند میزنم و میگم ببیخشید من خیلی دیرم شده . اصلا هم دیرم نشده بود با اون عجله فقط داشتم به سمت ناهار میرفتم . 

باهم ناهار میخوریم و بعد برمیگرده سر کار من هم میرم که لای پیراهنهای رنگی گم شم . پیراهنهای چین دار . پیراهنهای بلند . پیراهنهای رنگی... اما هیچکدام پیراهن مشکی ساده ای نیست که من دلم بخواد برای اولین نگاه تنم باشه . 

بعد از کلی رانندگی میرسم به دفترش میشینم روبروش از این میگم که دیگه کابوس نمیبینم که حالم خوبه که قضاوت نمیکنم که با عصبانیتم کنار اومدم (‌ارواح شکمم البته این و دیرتر فهمیدم )‌ . از دفترش که میام بیرون میرم باز قل بخورم توی مغازه دیگه دنبال پیراهن مشکی که بگه من و نگاه کن . پیراهن مشکی که واسه اولین نگاه دوخته باشنش و از بین اون همه لباس در آوردن و پوشیدن بین اون همه زن برهنه بلاخره پیداش میشه . 
از اونجا میرم پیش مامان . که بریم جکوزی و سنا که بشینینم لای یک عالمه آب و بخار آب هی حرف بزنیم . حرفهای بی ربط. 

شب موقع برگشتن خونه عصبانی بودم گفتم که ارواح شکمم. 
باز هم صاحب خونه مهمان داره . 
کسی اینجا نیست . 
صدایی هم نیست . 
شاید اون خانومه نمیدونست که پیراهنش قشنگه . اما پیراهن مشکی من بطور قطع قشنگه . ولی من که قرار بود عصبانی نشم . پاشم یک فکری برای شام بکنم .  .  

Wednesday, August 12, 2009

من فقط میدونم که یک جا رو اشتباه پیچیدم . که الان اینجام . 

Sunday, August 9, 2009

دیشب خواب مردی رو دیدم که اسم زنی رو روی بازوش خالکوبی کرده بود و از سر دلتنگی دستهاش رو روی اسم میکشید . امروز صبح به این فکر میکردم که بعضی ها لازم نیست اسمشون رو خالکوبی کنی . یادشون مثل یک زخم کهنه چنان بر جا میمونه که حتی دردش هم گاهی بر میگرده . 

Thursday, August 6, 2009

خواستم زنگ بزنم هشت سال درد و تف کنم توی صورتش دیدم که در شان من نیست . اصلا این شان فقط کس و شعره من فقط ترسیدم که گریه ام بگیره و چشمهام قرمز شه و پسرک دستهای کوچیکش و بکشه روی صورتم مثل وقتی که امروز عصر که اون یکی جوجه با لگد رفته بود تو بازوم اومده بودم که ببسودش. یا نه فقط نمیخواستم که گریه کنم . الان تو تاریکی این اتاق صورتی با صدای نفسهای پسرک که پایین تخت خوابیده من نمیدونم که با این همه آبی که تو چشمهام جمع شده چی کار کنم . برمیگرده و من تحویل مادرش میدم . من دلم میخواد ... نه من حتی نمیدونم که دلم چی میخواد . فقط میدونم که به اندازه هشت سال درد دارم و خسته ام و میخوام که تموم شه . من فقط دلم میخواد که قسمتی از این سیرک نباشم . 

Tuesday, August 4, 2009

دوست داشتن یا عادت . میگه فقط قراره که آدم خوبی باشه دوست داشتن یا نداشتن مهم نیست .  بعد میشه خانواده و تو باید به اون فکر کنی. مرد از اون سر دنیا میگه که دلش تنگ شده . هوا تاریکه همه توی حیاط نشستیم این جا هوا گرم و شرجی و من هیچ جای سالمی توی تنم نیست از دست پشه ها . اینجا کسی فارسی حرفی نمیزنه انگلیسی هم صرفا یک جوکه . من اخبار میخونم . پسر دایی جان با تلفنش ور میره . صدای جیرجیرکها میاد . من یاد اون کتابی میوفتم که میگفت جیرجیرکها قصه میگن . من بچه میخوام اونم ۴ تا . مرد میگه که من مادر خوبی میشم . من فکر میکنم که مرد داره لاس میزنه ولی مهم نیست . امشب تو این هوای خیس با این همه کلمه ترکی هیچی مهم نیست .