Thursday, June 3, 2010

یک جایی با خودت قرار میزاری دیگه نه. دیگه کسی اونقدر نزدیک نشه عزیز نشه همه زندگیت نشه . مهم نیست کی مهم نیست چقدر خواستنی چقدر سکس خوب با چه دستهای قشنگی. دیگه کسی باعث برگشتن افسردگی نشه که دیگه چمباتمبه نزنی روی زمین حموم . یک روزی به خودت میگی دیگه نه . بعد از اینکه پاشدی خودت و تکوندی فقط باید اون روز و یادت باشه . باید وقتی بشقابهارو میزاری توی سینک و به شمعهای روشن و کیک تولدش نگاه میکنی و به ساعت روی تلفنت باید اون روز و یادت باشه که تو یک جایی گفتی دیگه نه به هر قیمتی به به هر دلیلی . اون موقع است که وقتی میگه نمیام . اول عصبانی میشی . بعد بغض میکنی . بعد تلفن و پرت میکنی یکمی دور خودت میچرخی بعد باید کسی و داشته باشی که با یک بطری شراب بیاد بشینه کنارت تا باهم دلشدگان ببینید نصفه شب و کیک تولد و با قاشق بخورید. فقط یادت باشه فردا وقتی که داشت با مژه های برگشتش میومد به جنگ تو و قرارت که زمین حموم این خونه جایی برای گریه کردن نداره .