- ازدواج کرده بودم با ارگ . هفته اول بود. مدام مهمون میومد. میرم توی اتاق لباس عوض کنم میبینم که از تنم طنابی درست شده دورم پیچیده شده. قسمتی از تنمه . و من تنها به این فکر میکردم که چحجوری قایمش کنم.
دم عید بود سال تحویل ۱۳۹۰ ایران بودم توی یک دشت سبز . بعد دعای سال تحویل بلند توی گوشم بود.
- بیست و هفتم جنوری . با مشیر و یک عده آدم دیگه جایی بودم عروسی مشیر بود و یک هفته بعدش هم عروسی من بود .