Saturday, November 26, 2011

هر چی که فکر میکنم یادم نمیاد قبلا با بقیه راجب چی حرف میزدم. توی حیاط پشتی خونه مادرم نشستیم . اون قهوه اش و گذاشته روی میز و داره راجب قیمت خونه و خرید گوسفند و پول دادن به راننده های تریلی حرف میزنه و من به طرز معصومانه ای دارم سعی میکنم گوش کنم . ولی توی سرم یک صدا میاد .
چه کسی میخواهد من و تو ما نشویم
خانه اش ویران باد
من اگر ما نشوم تنهایم
تو اگر
قیمت گوسفند . یک گوسفند برای دوتا کامیون تازه خریده شده . گم کردم شاید مرزهام و . سر سختانه وایستادم که این من و تو ما بشه . با قیمت خونه و گوسفند و قهوه های صبحانه .
قهوه ام مزه آب زیپو میداد . راننده ها منتظرش بودند و مدرسه های این منطقه نسبت به قیمت خونه نسبتا خوبند .