Sunday, December 11, 2011

واقعیت امر اینجاست که من وایستادم ته خط. برای من اینجا آخرشه . جایی بین زندگی واقعی و تصویری که از زندگی واقعی داشتم . واقعیت امر اینجاست که جایی که من ایستاده ام مرگ نزدیکه . مرگ واقعیت هر روز صبحه جایی بین رسیدن به سر کار و اولین فنجان قهوه رو ریختن . و ترسناکی ماجرا اینجاست که جایی که من ایستاده ام میتونه آخر خط تو باشه . جایی بین مرگهای بی دلیل بین جنازه های بی اسمی که هنوز سرنگ توی دستشون جا مونده . جایی که من ایستاده ام سرزمین مردهاییه که گاهی هرگز بر نمیگردند .

جایی که تو ایستاده ای سالها قبل از این مرحله است . و من فقط نگاه میکنم . من فقط نگران میمونم . گاهی بین مریضها و بیمارستانها و تستهای اعتیاد نفسم بند میاد . گاه شبها بعد از دیدن آخرین نفر . قبل از اینکه از پله ها بالا بیام که برسم به پشت میزم . قبل از شستن لیوان قهوه ام به تو فکر میکنم . به تویی که نمیتونی مسولیت من باشی به تویی که من مدتهاست بخشیدمت به حکمت خدایی که به طرز بچگانه ای احتیاج دارم باور کنم که مراقبته . مراقب تو و تمام اونهایی که از اون در شیشه ای بیرون میرن و گاهی بر میگردند و گاهی هم نه .

واقعیت امر اینجاست که تجربه تو تجربه من نیست . و از دست من هیچ کاری بر نمیاد . زمانی بود که عاشقانه دستهام و روی زخمهای تنت میکشیدم روی تک تک جای چاقوها و گلولها ها . زمانی بود که منتظر بودم که ببینی کسی هست که دوستت داره با همه چیزی که هستی با همه ترسهات . حتی سفری بود که من با تمام بودنم دلم میخواست که دیده شم اما تمام تلاشهام بی فایده بود. روز آخر سفر گفتی که نمیتونی نگاهم کنی که من آخرین قسمت زندگیتم که نمیخوای طرفش بری نمیخوای بهش دست بزنی میخوای بزاری باشه که همیشه باشه .
از اونجا به بعد من رفتم . تو نفهمیدی . برای تو من هنوز اون نقطه امنی بودم که بیای سراغش برای من تو معلمی بود که زندگی و نشونم داد که تا قبل از اون هیچ نظری راجبش نداشتم . اگر بخاطر تو نبود من نمیتونستم اینجا کار کنم . اگر بخاطر تو نبود من نمیفهمیدم که میشه نگران آدم کشی حرفه ای بود که هرهفته یک ساعت روبروی من میشینه . اگر بخاطر تو نبود قصه های این آدمها انقدر واقعی نمیشدند اکر تو نبودی این آدمها دور بودند و عجیب .

واقعیت امر اینجاست که تو ادکلنت و هنوز تو داشبورد ماشینت میزاری و موهای من هنوز بلنده و جایی بین اتفاقی دیدنت ساعت ۴ صبح و بغل کردنت موهای من بوی تورو میگیره . واقعیت امر اینجاست که تو بی وقفه حرف میزنی و من فقط بغلت میکنم و تو هنوز نگاهم نمیکنی و من نگاهت و میکنم و تو میری و من هنوز از خودم میپرسم آیا دفعه دیگه ای هست برای دیدنت .

غم انگیزی ماجرا اینجاست که من مدتها پیش خاکت کردم .