خسته ام خیلی خسته . انتخاب خودم بود کارم درست . اما کسی هیچ جا توی هیچکدوم از کتابا به من نگفت وقتی که مرد دومتر نیمه با صورت زخمی توی راهرو بیمارستان بغلم میکنه و زار میزنه من باید چی کار کنم یا چجوری جلو گریه ام بگیرم . به من گفتن اگر کسی قراره خودکشی کنه چی کار باید کنم اما بهم نگفتن وقتی خودش به صندلیش میکوبه وقتی یک نفس داد میکشه من چجوری گریه نکنم؟
آخه من چجوری گریه نکنم وقتی میبینم کاری از دستم بر نمیاد . خوب بر نمیاد . من نمیتونم که دوای ایدز باشم . من نمیتونم وقتی پاهای ورم کردشون از شیمی درمانی نمیزاره از جاشون بلندشن کار کنم . فقط میتونم بشینم اونجا که اونجا باشم که بدونن هر اتفاقی که بیوفته من اینجا خواهم بود به هر قیمتی هر هفته سر همین ساعت .
من نمیتونم دنیارو نجات بدم . من نمیتونم آدمها رو از دست خودشون نجات بدم . نمیتونم جلوی تزریق هریونشون و بگیرم نمیتونم جلوی مرگشون و بگیرم وقتی که اخراج میشن وقتی که خونشون و از دست میدن من کاری نمیتونم بکنم .
بعد یکی با من بگه من با دل خودم چی کار کنم؟ من با این تصویرها چکار کنم . من دلم براشون تنگ میشه وقتی میمیرن وقتی دوباره برمیگردن زندان وقتی فرار میکنند .