هذیون نامه.
تبی که پایین نمیاد. خط گریه روی صورت. حرفهای نگفته داشتم . حتما حرفهایی بود که میخواست بزنه . زندگیم و بالا میارم . خاطره
هامو . تبی که پایین نمیاد حتی اگر توی تشت یخ بخوابی. من کافی نبودم برای هیچ کدومشون . خواهر خوبی نبودم . یاور خوبی نبودم . کجا رو اشتباه کردم نمیدونم . شب تا صبح کابوس. کابوسهای بی سر و ته . زمین حموم خنک تر از همه جاست . من جا زدم . من الان خیلی وقته که جا زدم . خسته شدم از این حس مزخرف . از این چشمها رو بستن و مجسم کردن که هیچ اتفاقی نیوفتاده و کنارم خوابه. کاش زمان به عقب بر میگشت کاش من اینجا نبودم . کاش زمان تو اون صبح آفتابی توی مهرآباد متوقف میشد و تصویر من تصویر زنی خوشحال و خوشبخت باقی میموند .