من همون آدم بده قصه ام . همونی که نزدیک میشه به آدمها اما بعدش زنگ نمیزنه . همونی که پیغامهای متفاوت مییفرسته اونقدر که صبح فرداش یارو بشینه و هی ماجرا رو بالا پایین کنه ببینه کجا رو ریده. من همون آدم مزخرفیم که یه جایی یکی زده حالش و گرفته حالا با همه ادعای روشن بودنش توی هر آدمی دنبال یک بهانه میگرده که بگه : ههههههها دیدی اینم جاکش بود. بعد یهو آدمهایی که زندگیش شدن یک مشت عاشق پیشه ناز که اون انقدر خودش و ان میکنه که میزارن در می رن بعد اونها هم شاید بشن آدم بده قصه یکی دیگه .
میگم آدم گاهی جوجه خروس ها رو دست کم میگیره .