Wednesday, October 31, 2007
پاییز شهر رو قورت داده . هیچوقت نفهمیدم چرا هالویین به ملت این اجازه رو میده که کس و کونشون و بندازن بیرون؟ من صدای آهنگ توی گوشم و زیاد میکنم که صدای خانوم ایرانی میز کناری رو که با جدیت راجب جهازیه دوستش توی ایران حرف میزنه رو نشنوم ولی نگاههای پسر بچه ای که روی پاهای دختری که فکر میکنه با کوتاه ترین پیراهنی که توی کاستوم شاب پیدا کرده و من حرس میخورم که چرا میزاری اینجوری نگاهت کنند و کلم و میکنم توی کتاب تا شاید آقای Ka با همه بی دست پاییش به جایی برسه . پاییز شهر و قورت داده . تلفن مدام زنگ میزنه و من جواب نمیدم یا اگر میدم کلمات کوتاهی ست مثل اینکه نه نمیام . نه من خوبم . اصلا مهم نیست که من یادم نمیاد هالویین چند سال پیش بود که زن من و توی جمعیت وست هالیوود نگاه کرد و بعد لبخند رضایت بخشی زد و فردا صبحش زنگ زد به مادرش که بگه بلاخره من و دیده . اصلا مهم نیست هر کسی هم میگه که من هنوز به این چیزها فکر میکنم غلط میکنه . اصلا من خدام . من میرم ناهار میخورم . من از خونه بیرون میام . من حتی وقتی توی مکانیکی کسی نگاهم میکنه اخم نمیکنم . گفته بودم پاییز این شهر رو قورت داده یا نه؟