فرودگاه جای مزخرفیست . فرقی نمیکنه که کجای دنیا باشه و کی مسافر باشه . فرقی نمیکنه که سفر داخلیه یا خارجی. اون شیشه احمقانه که پشتش خیلی ها رو بارها جا گذاشتم . اون شیشه احمقانه ای که با انتخاب ازش رد شدم توی مهرآباد و باراول نوجوانیم جا گذاشتم . بار دوم پدرم و . بار سوم عشقم رو. همچنان جای مزخرفیست . حتی اینجا . درست وقتی که توی پارکینگ LAX پارک کردم میدونستم که این دفعه هم هیچ فرقی نمیکنه باز یک چیزی میمره . اگرچه دیگه اون صد شیشه ای در میون نباشه . اما پله برقی که داره . شاید این دفعه شدت نداشته باشه . ریشه نداشته باشه . اما تو فاصله بین من اون پایین و مردی که روی پله برقی بود ٫ چیزی مرد. امکان یه رابطه.
نه من اونجا نبودم. کنار تو که کمی مست بودی. کنار زنهای هندی و پاکستانی و دختری که روی صحنه میرقصید و تمام زلمبو زیمبولهایی که به موهاش دستهاش ٫ و پاهاش وصل کرده بود ملیرزیند و من به تو میگفتم که نگاه کن اما تو نگاهت جای دیگه بود . نه من اونجا نبودم . خیلی دورتر من گیر کرده بودم توی آپارتمان دو خوابه با مبلهای بنفش و آشپزخونه لیمویی با حصیر جلوی پنجره که یک وقت خدای نکرده پسر هیز همسایه نگاهش به دستهای زن ریز نقش خونه نیوفتده و سرویس غذا خوری ۱۲ نفره توی کابینتهای جلوی در ( حتمی الان روکشهای روی مبلها رو برداشتند ٫ عروس آوردند بهر حال و سرویس غذای مهمون برای چندباری توی این چند ماه از توی کابینتها بیرون اومده ). من میرقصیدم کنار تو و حواسم بود که پسری که کنارم ایستاده و مدام نزدیک تر میشه بهم نخوره اما اونجا نبودم . من توی بعد از ظهر تابستونی توی اون آپارتمان داشتم جعبه باز میکردم و از ته دل میخندیدم ٫ مرد چاق قد کوتاه که هر وقت تو اتاق میومد سرش پایین مینداخت و همسایه اون طرف کوچه که هر روز عصر چادرش و کمرش میبست ٫ صدای خرت خرت جاروش میپیچید تو اتاق. سر به سرش میزاشتم که نگاه کن ۲۰ سال دیگه این شکلی میشی. تو میدونستی که من اون شب کنار تو نبودم اما نمیخواستی که بروم بیاری. من تو فکر یک خواب بودم یک آرزو کوچیک که بین اون جعبه باز کردنها به دنیا اومد . که یک روز من هم بر میگردم شاید جایی کنار همون آپارتمان خونه میگیریم . اون خواب این روزها شبیه کابوسی شده که روی قفسه سینه ام سنگینی میکنه.