Sunday, November 4, 2007

مستی واره های من. هوس میکنم . هوس دستهای کسی که اون طرف تر ایستاده و لیوانش و بالا گرفته . تاریکه و من تنها هوس میکنم .
احساس خفگی میکنم انگار که همه آدمها با صداشون ٫ با حضورشون روی قفسه سینه ام فشار میارند . دلم میخواد که صورتم و بکنم توی آب سرد تا همه سایه پشت و چشم و ریمل و هر چی که هست بیاد پایین بد برم کنارش بایستم و به دستهاش نگاه کنم .
نگاهم میکنه. لبخند میزنه . لبخند میزنم . از در میام بیرون . بی حرفی . بی نگاهی . و تمام راه به دستهایی فکر میکنم که حتی صورت صاحبش یادم نیست فقط مهم اینجاست که من هوس کردم.