چهار ماه شد. چهار ماه که انگور های سبز تو سبد خرید من جایی نداشتن . چهار ماه که من پشت در قایم نشدم که وقتی از سر کار میای بغلت کنم . چهار ماه که یکشنبه صبحها سوار دوچرخه نشدم که باهم بریم سراغ زن ویتنامی و مغازه شیرنی فروشیش. چهار ماه که من از عشق زیبا نشدم . دلم میخواست اینجار و میخوندی که بگم آها دیدی من بی تو هم میتونم زنده باشم . ولی الان دیگه مهم نیست . کم رنگ شدی. خیلی کم رنگ . باورم نمیشه . چهار ماه گذشت . نمیخوام کلیشه این باشم که من بی تو آدم دیگه ای شدم . واقعیت اینجاست که تقاص گناه تو رو انگار من پس دادم . زندگی خوبه . شاید بهتر از زمانی که تو توش بودی اما درد نبودنت . درد نبودنت هنوز هست . فکرش بکن آدمهای بیرون چقدر غریبن که حتی تو مقایسه با تو کم میارن . راستی جوجه هم دیگه سراغت و نمیگیره . اون اولا فکر میکرد که من اینجا مهمونم و تو باز مسافر اما دیگه نه ٫ گاهی نصفه شب ها میاد بالای سرم با بالشت و پتوش .
راستش من هنوز هم بعضی از شبها بغض میکنم چشمهام و میبندم و فکر میکنم که کنارمی و هیچ اتفاقی نیوفتاده و تمام این چهار ماه فقط کابوس بوده . چند روز پیش نگرانت شدم . اخبار میگفت که surf خوب شده خصوصا تو ملیبو و من نگران شدم . درست مثل اون موقعها که تو آب بودی و من زیر پرونده های دفتر فقط منتظر بودم که زنگ بزنی و بگی که اومدی بیرون . انگار من سه سال منتظر بودم که تو یه بلایی سر خودت بیاری. سه سال نگرانی. چهار ماهه که تمام شده . صورتت حتی کم رنگ هم نشده .
چندروز پیش روی کاناپه بنفش اون خانومه زار میزدم که اگر تو تونستی اون کار و بکنی . تو . توی که مظهر هر چیز خوب بودی. من چه توقعی داشته باشم از بقیه . هه بغضم گرفت.
راستی من هنوز آماده نیستم که ببخشمت .