Monday, December 17, 2007
من چله نشستم . بین این دویدنهای بی تمام . وسط این نمایش مسخره که نقش من نقش کسی است که دل تنگ تو نیست که دل تنگ اون زندگی نیست . چله نشستم اگرچه پیرهن تنم سیاه نیست ٫ گرچه گریه نمیکنم . گله نکن تقصیر من نیست تقصیر بارون امشبه . داره کم کم ۶ ماه میشه و من تا چشمهام و میبندم یا روزهای خیلی قبلم یا روزهای خیلی بعد . مهم نیست اینجا نبودنم . گفته بودم دروغ گو شدم؟من اینجا نیستم ٫ من تو راهم شمالم ٫ کنار مهدی نشستم . اینجا خبری نیست . پره از هچم درسهای نخونده و امتحانها و دویدنهای پارسا و جیغهای مامان . هر کسی که گفت زمان میگذره کم میشه اون دروغ گفته . راستش چله ٫ چله تو نیست که انقدر دوری و انقدر مصنوعی که جایی نداری . چله ٫ چله دل من . راستی اگر راست گفته باشن و آدمها فقط یکبار عاشق بشوند چی؟