Sunday, January 20, 2008

حیلت رها کن عاشقا...
شاید واضح ترین چیزی که این روزها از پشت ذهنم سرک میکشه این ترس از تنهایی . ترس از تنهایی که خودم بیشتر بهش دامن میزنم با توی خونه موندن و این بی حوصلگی که کنترلش از دستم خارج شده . من از این ترس از تنها موندن بیزارم . هنوز بعد از ۶ ماه عادت نکردم به عاشق نبودن ٫ به منتظر نبودن ٫ به هر شب تنها خوابیدن بدون اینکه دستی روی ستون فقراتم کشیده بشه ٫ در واقع حتی من هنوز به این بی رویایی هم عادت نکردم .
تمام حسهام از بدنم بیرون رفته و من هر بار با تعجب به چشمهای سرد توی آینه نگاه میکنم .