Wednesday, February 20, 2008

هر حال بدی از صحنه وجود آدم پاک میشه وقتی که از صبح سر کار باشه تا ساعت ۷ شب. وقتی که زیر کاغذ ها گم بشی و حتی فرصت نکنی که به یاد بیاری که ناهار نخوردی چه برسه به هرگونه احساس سانتامنتال. نباید تو این زخم انگشت کرد . از امشب میبندمش میزارمش کنار. میدونم که به خودم قول دادم آدم بسته ای نباشم اما از امشب واسه یک مدتی حداقل یک مدت کوتاه کرکره زندگی رو میکشم پایین شاید آروم شم . تا اطلاع ثانوی این موجود نه عصبانی قراره باشه ٫ نه دل گرفته ٫

با بردن لیلای من جان و دل مرا میبری
ای ساربان کجا میروی لیلای من چرا میبری؟
در بستن پیمان ما تنها گواه ما شد خدا
تا این جهان بر پا بود این عشق ما بماند به جا
ای ساربان کجا میروی لیلای من چرا میروی
تمامی دینم به دنیای فانی شراره عشقی که شد زندگانی
به یاد یاری خوشا قطره اشکی به سوز عشقی خوشا زندگانی
همیشه خدایا محبت دلها به دلها بماند به سال دل ما
که لیل و مجنون فسانه شود حکایت ما جاودانه شود
تو اکنون ز عشقم گریزانی غمم را ز چشمم نمیخوانی
از این غم چه عالم نمیدانی
پس از تو نمانم برای خدا تو مرگ دلم را ببین و برو
چو طوفان سختی ز شاخه غم گل هستیم را بچین و برو
که هستم من آن تک درختی که در پای طوفان نشسته
همه شاخه های وجودش ز خشم طبیعت شکسته
ای ساربان ای کاروان لیلای من کجا میبری
با بردن لیلای من جان و دل مرا میبری
ای ساربان کجا میروی
لیلای من چرا میبری

لازمه که من بگم که از صبح تاحالا چند صد دفعه این آهنگ رو گوش کردم آیا؟ پیامممممممممم تونخدا اگر داری به ایمیل .