Saturday, March 22, 2008

تو زانو زدی . آفتابی بود . درست روی نیمکت روبروی مغازه . تو زانو زدی و حلقه نقره ای رنگ روی انگشت من جا موند.

ماه کامل. بیرون مغازه شلوغه . پاکت عود رو دستم میگیرم . کسی روی نیمکت روبروی مغازه نیست .
فکر میکردم که هیچوقت راحت نباشم با دوباره اونجا رفتن . ولی امشب بی هیچ حسی بی هیچ فکری از کنار نیمکت رد شدم . فکر میکنم که آخر خط اینجاست .