Sunday, May 18, 2008

جایی خوندم که آدمها بهتره سرنوشت خودشون رو ناقص زندگی کنند تا سرنوشت کسی دیگر رو کامل. اما الان بعد از این همه سال رفتن . رفتهایی بی برگشت . رفتهایی بی مقصد . رفتنهایی بی دلیل . کم کم دارم به این نتیجه میرسم که شاید سرنوشت من ادامه سرنوشت شما بود . این همه سال گذشته از زمانی که من از تیر رس نگاهتون پنهان میشدم تا از بالای دیوار کوتاه همسایه به خانه قدیمی مترکی خیره شم و مجسم کنم اتفاقهایی که سالها پیش افتاده پشت اون دیوارها. هیچکس حتی نپرسید از من چرا که بریدن گاهی دلیلی نمیخواهد و حتی اگر با دلیل بوده باشد بازهم گفتنش درد است و بس. اما حتی اگر نتوانم که حرکت این قطار را متوقف کنم باور کردم که تمام این رفتنها و تمام این تنهاییها ادامه قصه شماست .