Saturday, May 24, 2008

زن از زیر دوش میاد بیرون برهنه روبروی من می ایسته و میگه : احساس میکنم که توی قفسم . من جنس اون قفس رو خوب میشناسم.
تو میگی که نمیخوای شبیه مردهای زندگی من بشی و من از مثالت خنده ام میگره وقتی یاد این ملت روشنفکر و تحصیل کرده می افتم که نگاهشون در بین حرکات پاهای من گم میشه . مجله ایرانی رو از روی میز برمیدارم عکس دختری لخت و نوشته ای آبی رنگ " آیا این برهنگی مبارزه با جمهوری اسلامی است " معده ام تیر میکشه . مجله رو پرت میکنم روی تخت و میگم : من امشب زیر پیراهن قرمزم چیزی نمیپوشم . دختر نگاهی میکنه میگه : its even too whorey for you hone
من فکر میکنم که آیا دستهایی که امشب بین جمعیت کنار من میشنند روی برهنگی پاهای من خواهد رفت؟
دخترک با خنده میگه :
I’ll make sure that you are dressed properly
زن برهنه توی قفس نفس عمیق میکشه .
من فکر میکنم که شب انگار انسانهای شرافتمند رو هم به گرگهای گرسنه تبدیل میکنه . و من به این فکر میکنم که با تاریکی هوا خیلی چیزها عوض میشه .
تاریکی انگار گناههای همه رو پاک میکنه . من پیراهن قرمز رو روی تخت پهن میکنم . دختر با خنده میگه :
Don’t forget the underwear baby
برهنگی من مبارزه سیاسی نیست . هوس نیست . انتخاب هم نیست . برهنگی من فقط طبیعت اسممه . از توی کشو تکه های لباس رو روی پیراهنم میزارم .
زن توی قفس هوس تنهایی داره .
شبها همه چیز رو عوض میکنند .