Tuesday, July 15, 2008

یک موقعی هست که دلت میخواد عاشق شی . از اون مدلهایی که منتظر تلفن باشی که دلت توی دهنت بزنه . یک موقعی هست که دلت میخواد کسی بیاد و خاطره عشق کس دیگه ای رو پاک کنه انگار که بخوای به خودت ثابت کنی هنوز هستند آدمهایی که بشه دوستشون داشت دلبسته اش اون بود و آدم باشن ( زیاد ایده جالبی نیست ولی ) یک موقعی هم هست که خانواده ات دارن له ات میکنند که ازدواج کنی که دوباره دیت کنی اون موقع دیگه بحث عشق و دل اونقدر مطرح نیست که بحث شرایط طرف مقابلته اینکه به خانواده ات بخوره و حداقل باعث شه که دست از سرت بردارند . یک موقعی هست که میخوای به خودت ثابت کنی که هنوز میتونی دوست داشته باشی که هنوز بلدی کسی و ببوسی کسی و بغل کنید ( هر چند این هم نتیجه جالبی ازش در نمیاد ) . یک موقعی هم هست که میدونی بلدی که مهم نیست دارن له ات میکنند که دیگه خاطره ای نیست که کسی بیاد پاک کنه فقط دلت میخواد که یکی تورو تو بغلش نگه داره کسی که وقتی دستهاش دور کمرته دنیا فقط برای همون لحظه بایسته یکی از همون لحظه هایی که با خودت میگی اگر الان همین الان دنیا وایسته من راضیم .