Sunday, August 17, 2008

آورگی . یک دست لباس تنم .جشمهای خیس. آوارگی . گریه ها که بند بیاد زجه های روی زمین که تمام شه صدا که برگرده بلند میشم این بار هم بلند میشم . آوارگی. گیرم که تلخ اما جنس من اینبار جنس شکستن نیست . لرزش تنم که تمام شه دوباره همه چیز رو از سر میگیرم . کهنه شده غصه خوردن برای چیزهایی که عوض نمیشه اما اینبار تقاصی که باید بده فکر میکنم که بیشتر از تحملش باشه . مامانی وصیت نامه رو پاره میکنه من لابه لای روزنامه ها دنبال اتاق میگردم .