Tuesday, September 16, 2008

ده ساعت تمام سخنرانی میکنند در وصف زایمان در وصف زنهای افریقایی که تمام هویتشون و آینده شون و بودنشون به حامله شدن بوده و هست به زنهای فقیری که روی ولفر نازا شده بودند و دخترهای مکزیکی یا پورتریکنی که حق بچه دار شدن رو از دست داده بوده اند توی دهه هفتاد . قرصهام بهم نمیسازه و این حالت تهوع که قرار بوده یک هفته بمونه از صبح ادامه داره و هربار که بغض میکنم انگار که وظیفه شرعیش میدونه که پیداش شه . دستم رو روی جای درد میکشم زن افریقایی توی تلویزیون میگه که تمام زن بودن توی عادت ماهانه است . تکست میزنه . تکست میزنم . دیگه نمیزنه و من احمق به این فکر میکنم که من حاضر نیستم دوباره برم دکتر حاضر نیستم که با یک واقعیت دیگه مجبور بشم کنار بیام تا به اون بگم که چی شده تا اون بهم بگه که من خوب میشم که همه چی خوب میشه ولی چه توقعی . من حق ندارم که ازش بخوام که باشه حتی برای چند لحظه . دخترک از اون سر قاره امریکا تکست میزنه من اینجا تکه هام چیدم روبروم تا شاید زندگیم و برگردونم سرجای اولش اگرچه که این روزها دیگه مهم نیست هیچی دیگه اونقدرمهم نیست ولی این رو نمیشه به دخترک ۱۹ ساله ای گفت که درست جای من ایستاده . به اون بیاد بگم که همه چی درست میشه که خوب میشه که میگذره . تو تاریکی اشکها معلوم میشن این و امشب پشت چراغ قرمز فهمیدم وقتی که ماشین بغلی شیشه اش و کشید پایین ذل زد بهم . تکست میزنه ساعت ۱۱ شبه من دلم میخواد توی بغلش قایم شم من دلم میخواد که صدام کنه من دلم میخواد که باشه ولی حق خواستنش و ندارم . میگه آروم باش من هنوز درد دارم . دلم میخواست که میشد بهش بگم توی تنم چه خبره . که چرا یهو زیر گریه میزنم که چرا افتادم به خودزنی کردن . ولی چرا باید براش مهم باشه . مشکل اینجاست که من هم زن بودنم و بردم زیر سوال.