Sunday, October 26, 2008
شب و روز اولی که توی این خونه تنهام . حالا هم یک پیمانه برنج ریختم توی پلو پز چهار نفره یک آهنگ بند تنبونی هم گذاشتم نشستم که یک دونه توی سر خودم بزنم یک دونه تو سر این کتابها و مقاله های روی میز و مدرنیتی ارا و مذهب هی هم دارم فکر میکنم که اویزون کی میشه شد واسه کمکککککککک . یک جا هم که نمیشه بند شد کتاب آقای محمد توکلی به دست هی توی واسه خودم میرقصم . نه فکر که میکنم میبینم که خوشبختی شاید دقیقا همینه . بزنم به تخته حالا.