Tuesday, October 28, 2008
خودم میدونم که مثل سگ هار میمونم دیگه . مرد یک بند حرف میزنه من با خودم فکر میکنم که خوب مرض داشتی قبل کلاس بخونی که الان این جوری حوصله ات سر بره . بعد همه هم رو اعصابن مثلا این دختره که جلو کلاس نشسته و بحث بیخود میکنه واسه نمره خواهر من خوب نخوندی نمره نگرفتی حداقل برو روی مخ آقاهه قانعش کن چه میدونم نشین اینجا به من کس و شعر بگو که جواب اشتباهت درسته بعدشم که بهت بگم نه واسه من قیافه بگیری نه اصلا من مشکل دارم که میشینم به ملت جواب میدم . آهان بعد وقتی آدم ۲۴ ساعت قبل از اینکه توضیح تحقیقشون باید تحویل بده دوزاریش میوفته که تحقیقش موضوعش تازه است یعنی کسی دیگه راجبش ننوشته چه خاکی باید توی سرش بریزه خصوصا اگه درد هم داشته باشه اخلاقش هم مثل سگ هار باشه . من دلم میخواست کسی الان خونه منتظرم بود ولی خوب اگر هم بود احتملا من گازش میگرفتم در نتیجه همین بهتر که نیست . من دلم میخواد که یکی بغلم کنه بزاره من اندازه یک دنیا غر بزنم بگم که حالم خرابه واسه پنجشنبه دیگه بگم که نگران این تحقیقم بگم که احساس میکنم که آدم ترسوی مزخرفی هستم بعد اون آدم فقط دستش و بزار روی کمرم و هیچی نگه . ولی کسی خونه نیست کسی هم نیست که من و بغل کنه در نتیجه من غر غر هام و اینجا میریزم بعدشم میرم خونه سراغ آلبالو پلو توی یخچال .