Sunday, November 30, 2008
یکی از ۶ تا خاله میگه که ته فالت حلقه افتاده . همون لحظه دخترک تکست میزنه که فکر میکنه که عاشق شده . من بی دلیل میخندم یکی دیگه از خاله ها از توی آشپزخونه داد میکشه که بی خود یعنی چی حلقه افتاده هنوز زوده . از روی مبل جواب میدم که چقدر دل شماها خوشه بزارین ما یکی رو پیدا کنیم که باهاش دوتا قهوه بخوریم بعد راجب بعدش صحبت میکنیم. پسر خاله بزرگه با دختر خاله کوچیکه لاس میزنه و واسه هم عشوه میان منم جلو خودم و میگیرم که داد نکشم فلان فلان شده پس دوست دخترت هویجه؟ مادر پسرخاله یعنی خاله بزرگه هم میخواد مثلا کسی چیزی نگه چون همه میدونن . مرد این وسط تکست میزنه که فیلم چی ببینم؟ توی دلم هیچی تکون نمیخوره ولی جواب میدم. دخترک تکست میزنه که چی کار کنم ؟ تو دلم میگم که ببین کی از کی میپرسه ولی از اونجایی که آدم باید جبران گناه کنه با کار درست تمام شب عقل نداشته رو میریزم توی کاسه که چه کنیم؟ ولی حرفی نمیزنم که خوب چرا یارو جلو نمیاد؟ بعضی از حرفها گفتن نداره خاله ها سر به سر هم دیگه میزارن دخترخاله ها تلفن بدست گم میشن تو تاریکی حیاط منم روی پله ها جواب تکست مسیج هام و میدم مرد سر به سرم میزاره واسه فیلمهایی که میگم ببین . دلم میخواد که دخترک به یارو برسه ......