Tuesday, February 3, 2009
همه توی کلاس راجب مقاله ای حرف میزنند که من نخوندم در نتیجه فرصت خوبی است برای خفه شدن . پسر بغل دستی من لبهای قشنگی داره فکر میکنم که رشته اش تاریخ امریکای جنوبی و هر چیزی و سر کلاس ربط میده به موضوع امریکای جنوبی . باد میزنه زیر دامنم . امروز صبح دکتره با انگشتهاش استخوان جناق سینه ام رو فشار داد تا بره سر جاش و من بعدش با وقاحت تمام رفتم سرکار و حالا هم که دانشگاه . اگر مامانم اینجا بود میگفت وقتی با دامن به این کوتاهی میری مدرسه حقته . دیروز دوتا کاسه پلاستیکی خریدم که هرگز به خاله اعظم نخواهم گفت چند . بیرونشون سفیده با بته جقه های رنگی و توش سرمه ای . حالا هم به جای گوش کردن به دکتر کیا دارم توی اینترنت دستور پخت سوپ پیدا میکنم که راس ساعت ده شب که کلاس تمام شد برم وسایلش و بگیرم و بجای مشق نوشتن آشپزی کنم بعدش هم سوپ بریزم توی کاسه ی خوشگل برم زیر پتو گلدن گرلز ببینم . .