Sunday, March 1, 2009
من درس دارم . عینکم و در میارم که دورورم و نبینم . ستار باکس شلوغه به نسبت برای شب یک شنبه ساعت ۹ . پسر کنار دستیم هر از گاهی چیزی میگه و من که وقتی عینک نداشته باشم گوشهام هم درست کار نمیکنه جواب های سربالا میدم . میز روبرویی زن و مردی نشستن کامپیوتر زن جلوش بازه اما گریه میکنه مرد کنارش احساس خوبی به من نمیده . یکم جلو تر چند تا مرد شطرنج بازی میکنند منم دلم میخواد . مرد بازنده میگه : ببینید از اینجا میفهمید که من شطرنج باز نیستم چون مشروب نخوردم بعد از ظهر هم خوابیدم اما بازم باختم . پسر کنار دستیم میخنده من هم . چندتا میز اون ورتر دوتا آقای ایرانی دارن به نحو ضایعی با دوتا خانم امریکایی لاس میزنند من همیشه از تصویر مردهای ایرانی میانسال هیز چیزی توی دلم تکون میخوره . ارواح شکمم عینکم و هم در آوردم که نفهمم دورو ورم چه خبره که درس بخونم .