Tuesday, May 26, 2009

دنیا به دوقسمت تقسیم میشه وقتی که هوا روشنه و تو دوری و دور بودنت مهم نیست من خوشحالم همه چیز خوبه ماشین هم میشورم تازه خونه هم تمیز میکنم آرایش هم میکنم کتاب هم میخونم بیرونم میرم تو دوری انقدر دور که اسمت حضورت هوس بودنت بغض نبودنت فرسنگها اونور تره . بعد شب میشه و من خونه تنهام تو فاصله بلند شدن از روی مبل سبز رنگ و پاک کردن آرایش و پوشیدن لباس خواب جای خالیت عین یک شبح گنده میاد میشینه پشت میز ناهارخوری میاد توی تخت دراز میکشه کنارم ذل میزنه بهم به سکوت خونه به تنهایی این اتاق . 

و ما همچنان 
دوره میکنیم 
شب را و روز را 
هنوز را