Wednesday, June 10, 2009

کوچه ای که توش زندگی میکنم پره از خانواده هایی که بچه های کوچیک دارن و  وضع مالی خوبی. هر روز صبح یک لشکرخدمتکار و باغبون و پرستار بچه وارد کوچه میشن که همه مال امریکای جنوبین. ساعت بیرون رفتن من وقتیه که پرستارها بچه ها رو میارن بیرون توی کالسکه یا دچرخه های رنگی . زنهایی با پوست قهوه ای خوشرنگ با بچه هایی با موهایی طلایی . امروز  اما توی کوچه پسر بچه ۶-۷ ساله ای رو دیدم با پوستی تیره که پشت وانتی که برای باغبونی میاد نشسته بود و گریه میکرد .