Tuesday, August 18, 2009

الی میاد پیشم وقتی داشتم لباسهارو میشستم . کلی آدم دیگه هم توی لاندری بود . من شرتهای رنگی رنگی رو تا میکردم و اون بافارسی سلیس داشت راجب پایین تنه کسی نظر میداد و آقای احتمالا ایرانی عینک به چشم با شخصیت هر از گاهی سرش و از روزنامه اش میاورد بیرون و نگاهی به ما میکرد که یعنی شماها الان دارین با من شوخی میکنین دیگه؟
قبل از اینکه الی برسه توی پارکینگ داشتم با تلفن حرف میزدم که ک خانوم ایرانی داشت به دوستش توی تلفنش میگفت که :‌کجا بره از پیش تو بهتر مگه از تو بهتر کسی و پیدا میکنه . و من به این فکر میکردم که چندین بار زنها این جمله رو به هم گفتن و مردها همچنان رفتن . 
بعد از شستن لباسها میرم خرید . لای راهروها که قدم میزنم به این فکر میکنم که این سالم غذا خوردن هم عجب مصیبتی است  و دوتا ظرف بلوبری میزارم تو چرخ . یک شونه تخم مرغ . یک بسته پنیر بی چربی . یک بسته کره بی چربی . یک دونه طالبی . 

سبد لباسها رو با سبد خریدها ول میکنم روی مبل و هر چی توی یخچال پیدا میکنم میریزم توی قابلمه یک نفره ای که از مامانی کش رفتم . گل کلم هویج براکلی بلال و لبو یک ذره آب و زعفرون میزنم که به پزه . 
بین تمیز کردن میز و شستن ظرفها و خوردن شام به این فکر میکردم که این تلفن الان زنگ میزنه . پس الان میزنه . نزد؟ الان میزنه . اما نزد . 
وقتی از حرسم افتادم به جون دستشویی تلفن زنگ زد از تبریز بود نه از جایی که میبایست باشه . تلفن و که قطع کردم عصبانی تر بودم . 
بعد از شستن یخچال و کابینتها و حتی تلویزیون تمام موجودیتم بوی وایتکس گرفت اما تلفنم زنگ نزد . 

نزد 
نزد 
نزد