بعد از ۶ سال هنوز گاهی فکر میکردم بهش که اگر یک لحظه مکث میکردم که اگر جوابم به جز عمرا کمی آرومتر بود . شاید همه چیز خیلی فرق میکرد . در واقع من به هیچ عنوان هم ناراحت نیستم که اون فرق اتفاق نیفتاد . ۶ سال پر از عاشق شدن و روی زمین حموم ولو شدن و گریه کردن . ۶ سال یاد گرفتن که چه جوری رو پای خودم به ایستم . ۶ سال پر اسباب کشی و آدمهای مختلف و احساسهایی که شاید اگرچه همش خوب نبود اما باید تجربه میشد .
امروز بین این جعبه های قهوه ای و صورتی که چیدم روی هم دیگه توی این خونه شلوغ که فقط میشه روی تخت نشست در حال دست و پا زدن بودم که دیدم ایمیل دارم . چشمهای سبز رنگ مردی که دختر بچه دورگه ای رو تو بغل داشت از توی صفحه فیس بوک ذل زده بود به من . به منی که ۶ سال پیش بدون لحظه ای مکث گفته بودم نه .