Monday, October 12, 2009

صدای دف و تنبور میومد . من دستهام به در دستشویی تکیه دادم بودم و گریه میکردم . صدای نفس نفس زدنم توی دستشویی میپیچید کسی اومد تو با خودم گفتم که اگر اون زن باشه چی؟ صبر کردم که صدای در دستشویی باید . دستم و محکم فشار میدادم که صدای هق هقم کمتر شه اما کمکی نمیکرد . اومدم بیرون نور سفید دستشویی حالم و بد میکرد . حالم داشت از تصویر خودم تو آینه بهم میخورد . پیراهنی که تا چند ساعت پیش بنظرم زیباترین چیز دنیا بود خیلی هم زشت بود توی نور دستشویی و جورابهام که بنظرم خیلی هم خوب بود توی اون نور فقط تصویر مسخره ای بود . بالای لبم یک خط قرمز بود و چشمهام پف کرده  . یک ساعتی بود شاید که داشتم گریه میکردم . صورتم و شستم تمام آرایشم پاک شد کفشهام و در آورد و برگشتم توی سالن . 

چند دقیقه بعد کنسرت تمام شد . توی تاریکی وقتی ملت دست میزدن اومدیم بیرون . کفشهامون و دستمون گرفته بودیم و پابرهنه روی  چمنهای خیس میدویدیم . 

چند ساعت بعد روی فرش آبی دم دستشویی روی زمین نشسته بودم باز گریه میکردم و توی گریه فکر میکردم که حالا که اینجا نشستم یک کار مفیدی هم بکنم و به پاهام کرم بزنم . 
یک ساعت بعد با یک لیوان شیر توی بالکن گریه میکردم . 
فردا صبحش با یک لیوان قهوه توی ستار باکس . 
ظهرش پشت کامپیوتر و پای تلفن .

فکر میکنم که چشمه اشکم خشک شد .