Friday, October 2, 2009

Nobody is moving to china anytime soon
ساعت هشت و سه دقیقه بامداده و من دقیقا سه ساعت و سه دقیقه است که نشستم رو تخت  یا بخودم پیچیدم یه تو آشپزخونه بودم . 
ساعت هشت و چهار دقیقه است و من کله ام به طور کل کار نمیکنه . تا صبح کابوس دیدم یا بخودم پیچیدم . 
دیشب قبل از خواب (‌قبل از شروع تلاش برای خواب ) به این فکر میکردم که قرنها پیش آدمی بود که با خبر مریضی من هرجایی که بود کارش و ول میکرد و میومد و الان کسی هست که در جواب اینکه دکتر بودم اعلام میکنه که میترسه مریض شه و میخواد که برنامه های شنبه رو کنسل کنه و برای وجدان درد خودش بر میگرده میگه که هیچکدوم  از ما که نمیخواد بره چین . 
من خودزنی دارم وگرنه به این فکر میکردم که خوب با این هم مثل آدم قبلی بهم بزن .  
ساعت هشت و هفت دقیقه است و من دارم به این فکر میکنم که شاید بهتره وقت مومک رو کنسل کنم اگر قراره که نیاد من چرا درد پرو پاچه هم بکشم . آهان چون من آدم ردیفیم و این کارهای مزخرف و برای خودم میکنم .
باید بخوابم . 
باید بخوابم . 
شد هشت و نه دقیقه شاید الان خوابم ببره .