Saturday, November 14, 2009
حالم خوب نیست . از صبح مدام به این فکر کردم که زنگ بزنم به دکتر عزیز و یک قرص اضافه کنم به لیست قرصها . تپش قلب دارم و بی تابم . دلیل این بی تابی انقدر احمقانه مسخره است که به من احساس ۱۲ ساله بودن میده . میرم خرید . همچنان حالم خوب نیست . لای ردیفها واسه خودم میچرخم . میام خونه . خونه کثیف . من هنوز قلبم تو دهنم میزنه و کلافه ام . میوفتم به جون پارکت و کابینت و آینه و جاروبرقی و ماشین لباس شویی . دو ساعت بعد همه چی برق میزنه اما من جون رو پا بودن و هم ندارم . یکمی کتاب . یکمی خیال پردازی . دوش. ساعت هشت شبه و اینها یک ساعت دیگه میان . هردو احتمالا گشنه ان . سینه مرغ و خورد میکنم با پیاز میریزم توی قابلمه . تا سرخ شه گوجه فرنگی ها رو خورد میکنم با بقیه پیاز ها میریزم توی کاسه سرمه ای سفالی لب پری که از سفال فروشی سر ولی عصر و ونک خریده بودم . کاسه رو میزارم توی یخچال به مرغها جعفری میزنم . توی قابلمه قرمز کوچیکه که مامانی برام خریده بود تا قابلمه خودش و بهش پس بدم شکلات و کره رو با کرن سیریپ که نمدونم چیه و هیچ مزه خواصی هم نمیده قاطی میکنم . مرغهای سرخ شده رو میریزم توی بشقاب سرمه ای سفالی که با همون کاسهه ایران آوردم و میزارمشون توی مکرویو . بقیه مواد کیک و میزنم بعد هم میریزم توی قالب و میزارمش توی فر. کیک و شام آماده است در عرض نیم ساعت . از تپش قلب من هم خبری نیست .