Tuesday, November 17, 2009

پسر بغل دستی من با استاد داره بحث کس مصنوعی میکنه و اینکه چرا حتی در هر حالتی وصل نبودن این ماسماسک به بدن یک انسان داستان رو عوض میکنه و چرا حتی مردهایی که زنها رو مثل یک جنس میبینند هم ترجیح میدن که که با آدم بخوابن تا یک چیز مکانیکی. 

من دارم سعی میکنم که بهم بزنم . من حالم خوب نیست و بغض دارم و دیشب که تن برهنه خودم رو توی آینه دیدم و غصه ام گرفت که چرا هیچکس اینجا نیست که نگاهم کنه به این نتیجه رسیدم که این پسرک به درد من نمیخوره که این آدم پاره وقت کسی نیست که من عاشقش بشم . کسی نیست که شبها بخاطر من حاضر باشه از اون سر شهر به این سر شهر بیاد . کسی نیست که سر زده از راه برسه . 

دختر بغل دستیم داره با پسر بغل دستیم بحث میکنه که باید یادمون باشه که همه زنها مثل هم نیستند و شاید کسی باشه که دلش بخواد پارتنرش باهاش خشن باشه یکی هم دلش نخواد در نتیجه نمیشه جمع بست . من وسط این دوتا نشستم و دارم سعی میکنم که بهم بزنم. 

من میگم که احساس میکنم گیر کردم که چیزی که میخوام رو ندارم و احساس خفگی میکنم . به جای اینکه بگه بپرسه چی میخوای میگه میفهمم. من حرص میخورم . میگم که  این چیزی که تو از این رابطه درست کردی برای من کافی نیست من دلم میخواد که باکسی باشم که من براش حکم یک هوای تازه رو دارم نه کسی که من باری ام روی شونه هاش .اینجا به غلط کردن میوفته ولی بازم تکلیفش با خودش معلوم نیست.

من گریه ام گرفته . حالت تهوع دارم . ملت دارن راجب به فاحشه هایی که نقش دوست دختر رو بازی میکنند بحث میکنند . که چرا مردهای مشتری این گروه بخصوص میشند . من هنوز دارم سعی میکنم . 

تکلیف من هم با خودم مشخص نیست.