Saturday, November 28, 2009
روز بعد از واقعه اگر از شب قبل خوشحال و راضی باشی و هیچ صدایی تو سرت نباشه میتونه روز خوبی باشه . دیشب تمام باقی مونده های حضورش رو قبل از خواب جمع کرده بودم . صبح اما از دیدن آشغالهای توی سطل آشپزخونه خنده ام گرفته بود. هنوز روی تنم بوی الکل و قهوه ارمنی بوی خوش مردونه ای مونده . برای خودم سرخوش میرم خرید . دیشب داشتم میگفتم که دوست دارم صبح بعد از واقعه جای بودنش روی تنم باشه جای ناخونها / خون مردگی کوچک حتی. . قبل از اینکه سوار ماشین شم دیدم که درد عجیبی توی تنم پیچید جایی بین جناق سینه ام و گردنم . رد پایی نیست فقط درد . خنده ام گرفته بود که کاش من دیشب چیز دیگه ای خواسته بودم از خدا . دستمال میخرم و اسپریی برای ضد عفونی کردن زمین . لوبیا قرمز و مربای تمشک و همچنان لبخند میزنم از حس زنانگی و قدرتی که باهم قاطی شده . با پسرک بقال که هم مدرسه ایم بود از دبیرستان میگیم . برای خودم قرمه سبزی درست میکنم و هنوز لبخند میزنم. روز بعد از واقعه اگر تکلیفت با خودت روشن باشه روز خوبیه.