Saturday, December 5, 2009

من امروز میخواستم که هیچ فشاری بخودم ندم . من امروز میخواستم که هیچ کاری نکنم . با هیچکسی راجب هیچ مقاله ای حرف نزنم . کتاب نخونم . با فمینیست و فمینیسم و لزبینیسم و حقوق هم جنس بازها و مرکز زنان و زنان هندی و آب آلوده و سرطان سینه و کمپین یک ملیون امضا و وبلاگ و سیاست هیچ کاری نداشته باشم . میخواستم از صبح به خودم ور برم . زیر ابرو بردارم آرایش کنم لباس جینگولی بپوشم . میخواستم با مامانم برم خرید حرفهای خاله زنکی بزنم . میخواستم برم لباس خواب جینگولی بخرم که بیام تو تختش بخوابم با لباس خواب خوشگلم. میخواستم دو ساعت رانندگی کنم تا برسم به یک خونه ای که میشه توش ولو شد و کارهای خوب کرد . 

همه این کارها رو کردم . روی لباس خوابم پروانه های رنگی داره . شام هم پختم . فیلم هم دیدیم . کارهای خوب هم کردیم . الان هم آروم بغلم خوابیده داره نفس میکشه . 

منم نشستم دارم یک دونه تو سر خودم میزنم یک دونه تو سر سایکوانالتیکال فمینیسم و احساس میکنم که دارم باز فشار داده میشم . یک خط در میون هم میرم اخبار میخونم . وبلاگ میخونم . حرص میخورم . 

منم پیپر مینویسم . 
من همش پیپر مینویسم