Sunday, December 6, 2009

میدونی عزیز دل من تو سر نترس داریم. تو تمام این سالها فقط خودمون میدونیم که چه خطرهایی از بیخ گوشمون رد شده . شایدم فقط و فقط بخاطر این بود که همدیگر و داشتیم . من تو هر چی دلمون بخواد میپوشیم با هرکی هر کاری که دلمون میخواد میکنیم . من و تو یاد گرفتیم تو این سالها که با تنمون مهربون باشیم که زن بودنمون و دوست داشته باشیم که نزاریم زن بودنمون واسمون بشه ترس بشه مانع. 
من و تو همیشه سهم خودمون و از شب گرفتیم . 
من و تو تو کوچه های این شهر تو خیابونهاش خاطره داریم که همیشه با تاریک شدن هوا توش سهم داشتیم .
من و تو امشب اما ترسیدیم . 
از مرد کثافتی که چیزی به تو گفته بود ترسیدیم. 
ترس هیچوقت سهم ما از شب نبوده . 
من و تو اما امشب از شب سهمی نداشتیم.