گیرم که من کس گفتم .
بین این دویدنهای پشت سر هم که به من فرصت سر خاروندن هم نمیده . توی شبهایی که فقط توان این و دارم که خودم از در ورودی بیارم تو خونه و پهن کنم روی مبل کنار پنجره .
توی روزهایی که آرایش نمیکنم . صبحها شلوار جینم و از روی زمین بر میدارم آخرش هم ده دقیقه دیر میرسم . خوب البته تو روح همون آدمی که ساعت ۹ صبح کلاس برداشته .
گیرم من مزخرف گفتم .
راستش من تازه دارم عادت میکنم که این خونه خالیه . و نقطه سر خط. یعنی چیزی قرار نیست عوض بشه .یا اینکه تازه دارم به این نتیجه میرسم که خیلی چیزها دیگه اونقدر مهم نیست . مثل خالی بودن این خونه . یا عادت کردن به این تصویر توی آینه همیشه یک نفره و اون یک نفر منم و اصلا مهم هم نیست .
عوضش مهمه که من از یکشنبه دست به ساز نزدم. یا مهمه که صبر کنم تا راستین تو بغل من خوابش ببره و مهم نیست که دیر میرسم سر کار . مهم اینکه شیر داشته باشم و قرصهای روی یخچال باشه .
مدتهاست آشپزی نکردم . کیک نپختم . عوضش تمامی قرصهام و سر موقع خوردم و دیگه غش نکردم .
اصلا هم مهم نیست کس گفتم.
حتی اگر فکرش و بکنی خیلی هم پرت نگفتم. گیرم که نمیخواد و نمیدم و نمیکنمش هم هست . گیرم که او سر دنیاست.
گیرم که گاهی تلخه.
اما شبیه همه اتفاقهای خوب میمونه .
نه خیلی هم راستش و گفتم. . .