Thursday, April 1, 2010

دارم به این نتیجه میرسم که رابطه من با مردها مثل رابطه من با کفشه. حتی شاید رابطه من با ازدواج هم مثل رابطه من با کفش میمونه . یعنی اگر قرار باشه که فقط و فقط یک جفت کفش داشته باشم احتمالا یک جفت آلستار سبز یا آبی ساق کوتاه میگیرم که هم به همه چی بیاد راحت هم باشه کلی هم بمونه تازه کهنه که بشه هم خوشگل میشه . نمیرم یک جفت دمپایی بگیرم.
دارم به این نتیجه میرسم  که مردهای زندگیم هم شبیه کفشهام بودن. هر از گاهی هم میرم توی کمد لباسهام و یک عالمه رو میریزم دور ۶ ماه بعد کلی دنبالشون میگردم آخرم یادم نمیاد چرا همچین کاری کردم. یک دوتا جفت هم هست که شدیدا ناراحتن به درد من هم نمیخورن هیچوقت هم نخواهم پوشیدشون ولی هنوز اونجان. وقتی که آماده رابطه ام کفشهام رنگهاشون روشن میشه و تخت . 
امروز یک جفت کفش پاشنه بلند مشکی خریدم که شبیه هیچکدوم از کفشهام نیست یعنی اصلا تایپ من نیست  اما شدیدا شبیه این روزهاست . فکر کنم وقت پیدا شدنه یک آدم این ریختیه .   یا شاید کفشهام شبیه خودمن.